Pages

Saturday, February 27, 2010

کوتاه ولی عمیق


ترس باعث ميشود تا بسياري از مردم به روياهايشان نرسند

مارک فيشر

Thursday, February 25, 2010

دوستت دارم ها


با تو ام. با پاي خودم نيامدم. تنها بودي . . . خواستي كه باشم. و تو تنهايي تا هرچه هست. پس هميشه خواهم بود. با هركه هركجا باشم . . . با تو ام. هر نگاهي، سلامي، كلامي، لبخندي، پيامي . . . با تو ام. مي دانم كه مي داني ، مي گويم، تا يادم باشداز تو ام. از تو ام كه با تو ام! تا اگر هم اين چند روز درنگي با چون خودم دارم، يادم باشد كه با تو ام. . . و تمام مي شوم در تو، روزي كه همه دوباره به صف شويم. و تو تنهاتر از امروز، انتخاب كني

Monday, February 22, 2010

Never Lose your Hope/هيچ وقت اميد به آينده را از دست نده




If receiving an unexpected card or letter still brings
a pleasant surprise, then you still have hope
اگر دريافت غير منتظره ي يه کارت يا يه نامه هنوز واسه تو يه
سورپرايز شيرين و لذت بخش هست
پس هنوز اميد در تو زنده است


آترود


Atrod

Wednesday, February 17, 2010

كوتاه ولي عميق


Who does Not Know the Truth, is simply a Fool... Yet who Knows theTruth and Calls it a Lie, is a Criminal.

Bertolt Brecht

آنکس که حقیقت را نمیداند ابله است. آنکس که حقیقت را میداند وانکارمیکند تبهکار است

برتولد برشت

Sunday, February 14, 2010

Happy Valentine Day/روز عشق مبارك


Happy Valentine Day
روز عشق مبارك

Saturday, February 13, 2010

داستانهایی ساده برای ما/ديوار بلند باور


روزي دانشمندى آزمايش جالبى انجام داد. او يك آكواريوم ساخت و با قرار دادن يک ديوار شيشه‌اى در وسط آكواريوم آن ‌را به دو بخش تقسيم ‌کرد. در يک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش ديگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى ديگرى نمى‌داد. او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سويش حمله برد ولى هر بار با ديوار نامرئي كه وجود داشت برخورد مى‌کرد، همان ديوار شيشه‌اى که او را از غذاى مورد علاقه‌اش جدا مى‌کرد… پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله و يورش به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى آکواريوم و شکار ماهى کوچک، امرى محال و غير ممکن است! در پايان، دانشمند شيشه ي وسط آکواريوم را برداشت و راه ماهي بزرگ را باز گذاشت.. ولى ديگر هيچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آن‌سوى آکواريوم نيز نرفت!!!ميدانيد چـــــرا ؟
ديوار شيشه‌اى ديگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش ديوارى ساخته بود که از ديوار واقعى سخت‌تر و بلند‌تر مى‌نمود و آن ديوار، ديوار بلند باور خود بود ! باوري از جنس محدوديت ! باوري به وجود ديواري بلند و غير قابل عبور ! باوري از ناتواني خويش

Wednesday, February 10, 2010

داستانهايي ساده براي ما/ كامل كردن دنيا


پدر روزنامه مي‌خواند اما پسر كوچكش مدام مزاحمش مي‌شود. حوصله پدر سر رفت و صفحه‌اي ازروزنامه را كه نقشه جهان را نمايش مي‌داد جدا وقطعه قطعه كرد و به پسرش داد.بيا كاري برايت دارم. يك نقشه دنيا به تو مي‌دهم، ببينم مي‌تواني آن را دقيقاً همان طور كه هست بچيني؟! دوباره سراغ روزنامه اش رفت. مي‌دانست پسرش تمام روز گرفتار اين كار است. اما يك ربع ساعت بعد، پسرك با نقشه كامل برگشت پدربا تعجب پرسيد:مادرت به تو جغرافي ياد داده؟!پسرجواب داد: جغرافي ديگر چيست؟ پشت اين صفحه تصويري از يك آدم بود
وقتي توانستم آن آدم را دوباره بسازم، دنيا را هم ساختم

Tuesday, February 9, 2010

Never Lose your Hope/هيچ وقت اميد به آينده را از دست نده


If you still offer your hand in friendship to others
that have touched your life, then you still have hope
اگر هنوز در دوستي با کساني که در زندگي تو نقشي داشته اند
پيشقدم ميشوي پس هنوز اميد در تو زنده است

آترود

Atrod

Sunday, February 7, 2010

دوستت دارم ها/نامه ای از طرف خدا


امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: "سلام"، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع ساعت کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم می خواهی چیزی به من بگویی، اما توبه طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی .تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی، متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی، سرت را به سوی من خم نکردی تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری، بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی، نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی، در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری، باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی.موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی، نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی، اما اشکالی ندارد، آخر مگر صبح به من سلام کردی!؟هنگامی که به خواب رفتی، صورتت را که خسته تکرار یکنواختی های روزمره بود، را عاشقانه لمس کردم، چقدر مشتاقم که به تو بگویم چطور می توانی زندگی زیباتر و مفیدتر را تجربه کنی
احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام، من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی، حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی، من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید، خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی، خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم، من هرگز دست نخواهم کشید
دوستت دارم، روز خوبی داشته باشی
دوست و دوستدارت: خدا

Wednesday, February 3, 2010

كوتاه ولي عميق


وقتي به خودمان دروغ مي گوييم آن را بلند تر فرياد مي زنيم

اريک هافر

Monday, February 1, 2010

چهار گروه انسان


دکتر شريعتي انسان ها را به چهار گروه زير دسته بندي کرده است

دسته اول
آناني که وقتي هستند هستند ، وقتي که نيستند هم نيستندعمده آدم‌ها حضورشان مبتني به فيزيک است. تنها با لمس ابعاد جسماني آن‌هاست که قابل فهم مي‌شوند. بنابراين اينان تنها هويت جسمي دارند
دسته دوم

آناني که وقتي هستند نيستند ، وقتي که نيستند هم نيستندمردگاني متحرک در جهان خود فروختگاني که هويت شان را به ازاي چيزي فاني واگذاشته‌اند. بي‌شخصيت‌اند و بي‌اعتبار. هرگز به چشم نمي‌آيند. مرده و زنده‌شان يکي است
دسته سوم

آناني که وقتي هستند هستند ، وقتي که نيستند هم هستندآدم‌هاي معتبر و با شخصيت. کساني که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثيرشان را مي‌گذارند کساني که همواره به خاطر ما مي‌مانند. دوستشان داريم و برايشان ارزش و احترام قائليم
دسته چهارم

آناني که وقتي هستند نيستند ، وقتي که نيستند هستندشگفت‌انگيزترين آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمي‌توانيم حضورشان را دريابيم، اما وقتي که از پيش ما مي‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک مي‌کنيم. باز مي‌شناسيم. مي‌فهميم که آنان چه بودند. چه مي‌گفتند و چه مي‌خواستند. ما هميشه عاشق اين آدم‌ها هستيم هزار حرف داريم برايشان. اما وقتي در برابرشان قرار مي‌گيريم قفل بر زبانمان مي‌زنند. اختيار از ما سلب مي‌شود. سکوت مي‌کنيم و غرقه در حضور آنان مست مي‌شويم و درست در زماني که مي‌روند يادمان مي‌آيد که چه حرف‌ها داشتيم و نگفتيم شايد تعداد اين‌ها در زندگي هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد