Pages

Wednesday, June 30, 2010

دوستت دارم ها


آموخته ام ... كه هرگز نبايد به هديه اي از طرف كودكي، نه گفت

آموخته ام ... كه تنها اتفاقات كوچك روزانه است كه زندگي را تماشايي مي كند

آموخته ام ... كه وقتي با كسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي جدي

از سوي ما را دارد

آموخته ام ... كه فرصتها هيچ گاه از بين نمي روند، بلكه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد كرد

آموخته ام ... كه لبخند ارزانترين راهي است كه مي شود با آن، نگاه را وسعت داد

Sunday, June 27, 2010

کوتاه ولی عمیق


عيب کار اينجاست که من آنچه هستم را با آنچه بايد باشم اشتباه مي کنم ، خيال ميکنم آنچه بايد باشم هستم، در حاليکه آنچه هستم نبايد باشم

احمد شاملو

Wednesday, June 23, 2010

داستانهایی ساده برای ما/صفات خوب وبد


انسان ها به شيوه هنديان بر سطح زمين راه مي روند با يك سبد در جلو ويك سبد در پشت... در سبد جلو، صفات نيك خود را مي گذاريم و در سبد پشتي، عيب هاي خود را نگه مي داريم. به همين دليل در طول روزهاي زندگي خود، چشمان خود را برصفات نيك خود مي دوزيم و فشارها را درسينه مان حبس مي كنيم. در همين زمان بي رحمانه، در پشت سر همسفرمان كه پيش روي ما حركت مي كند، تمامي عيوب او را مي بينيم. بدين گونه است كه درباره خود بهتر از او داوري مي كنيم، بي آن كه بدانيم كسي كه پشت سر ما راه مي رود به ما با همين شيوه مي انديشد

Saturday, June 19, 2010

کوتاه ولی عمیق


عمر آنقدر کوتاه است که نمی‌ارزد آدم حقیر و کوچک بماند

دیزرائیلی

Wednesday, June 16, 2010

روح بزرگ یک ورزشکار


يكي از جانبازان جنگ تحميلي، سالها پس از مجروح شدن به علت وضع وخيمش به ايتاليا اعزام و در يكي از بيمارستانهاي شهر رم بستري شده بود.از قضا چند روزي بعد از بستري شدن اين جانباز جنگ تحميلي متوجه مي شود خانم پرستاري كه از او مراقبت مي كند نام خانوادگي اش مالديني است. اين جانباز ابتدا تصور مي كند تشابه اسمي است، اما در نهايت نمي تواند جلوي كنجكاوي اش را بگيرد و از خانم پرستار مي پرسد: آيا با پائولو مالديني ستاره شهر تيم آ.ث. ميلان نسبتي داري؟ و خانم پرستار در پاسخ مي گويد: پائولو برادر من است! جانباز ايراني در حالي كه بسيار خوشحال شده بود، از خانم پرستار خواهش مي كند كه اگر ممكن است عكسي به يادگار بياورد و خانم پرستار هم قول مي دهد تا برايش تهيه كند، اما جالب ترين بخش داستان صبح روز بعد اتفاق مي افتد. هنگامي كه جانباز هموطن ما از خواب بيدار مي شود، كنار تخت بيمارستان خود پائولو مالديني بزرگ را مي بيند كه با يك دسته گل به انتظار بيدار شدن او نشسته است و ... باقي اش را ديگر حدس بزنيد!راستي هيچ مي دانيد پائولو مالديني اسطوره ميلان از شهر ميلان واقع در شمال غربي ايتاليا، به شهر رم واقع در مركز كشور ايتاليا كه فاصله اي حدود ششصد كيلومتر دارد رفت، تا از يك جانباز جنگي ايراني را كه خواستار عكس يادگاري اوست، عيادت كند؟ آيا فوتباليست ايراني را سراغ داريد كه چنين مسافتي را براي به دست آوردن دل يك جانباز، معلول، بچه يتيم، بيمار و ... بپيمايد؟

Sunday, June 13, 2010

داستانهایی ساده برای ما/دانه کوچک


دانه‌ كوچك‌ بود و كسي‌ او را نمي‌ديد
سال‌هاي‌ سال‌ گذشته‌ بود و او هنوز همان‌ دانه‌ كوچك‌ بود
دانه‌ دلش‌ مي‌خواست‌ به‌ چشم‌ بيايد اما نمي‌دانست‌ چگونه
گاهي‌ سوار باد مي‌شد و از جلوي‌ چشم‌ها مي‌گذشت
گاهي‌ خودش‌ را روي‌ زمينه روشن‌ برگ‌ها مي‌انداخت‌ و گاهي‌ فرياد مي‌زد و مي‌گفت
من‌ هستم، من‌ اينجا هستم، تماشايم‌ كنيد
اما هيچ‌كس‌ جز پرنده‌هايي‌ كه‌ قصد خوردنش‌ را داشتند يا حشره‌هايي‌ كه‌ به‌ چشم‌ آذوقه‌ زمستان‌ به‌ او نگاه‌ مي‌كردند، كسي‌ به‌ او توجه‌ نمي‌كرد
دانه‌ خسته‌ بود از اين‌ زندگي، از اين‌ همه‌ گم‌ بودن‌ و كوچكي‌ خسته‌ بود، يك‌ روز رو به‌ خدا كرد و گفت: نه، اين‌ رسمش‌ نيست
من‌ به‌ چشم‌ هيچ‌ كس‌ نمي‌آيم. كاشكي‌ كمي‌ بزرگتر، كمي‌ بزرگتر مرا مي‌آفريدي
خدا گفت: اما عزيز كوچكم! تو بزرگي، بزرگتر از آنچه‌ فكر مي‌كني. حيف‌ كه‌ هيچ‌ وقت‌ به‌ خودت‌ فرصت‌ بزرگ‌ شدن‌ ندادي. رشد، ماجرايي‌ است‌ كه‌ تو از خودت‌ دريغ‌ كرده‌اي راستي‌ يادت‌ باشد تا وقتي‌ كه‌ مي‌خواهي‌ به‌ چشم‌ بيايي، ديده‌ نمي‌شوي
خودت‌ را از چشم‌ها پنهان‌ كن‌ تا ديده‌ شوي
دانه‌ كوچك‌ معني‌ حرف‌هاي‌ خدا را خوب‌ نفهميد اما رفت‌ زير خاك‌ و خودش‌ را پنهان‌ كرد.رفت‌ تا به‌ حرف‌هاي‌ خدا بيشتر فكر كند
سال‌ها بعد دانه‌ كوچك‌ سپيداري‌ بلند و باشكوه‌ بود كه‌ هيچ‌ كس‌ نمي‌توانست‌ نديده‌اش‌ بگيرد؛ سپيداري‌ كه‌ به‌ چشم‌ همه‌ مي‌آمد

Wednesday, June 9, 2010

کوتاه ولی عمیق


ما ندرتا در باره آنچه که داريم فکر مي کنيم در حاليکه پيوسته در انديشه چيزهايي هستيم که نداريم

شوپنهاور

Monday, June 7, 2010

کوتاه ولی عمیق


فرصتِ يكّه و يكتاي زندگي را نبايد صرف چيزهاي كم بها كرد، زندگي را بايد صرف اموري كرد كه مرگ نمي تواند آن ها را از ما بگيرد، خداوند زندگي را به ما نبخشيده است تا از آن روي برگردانيم سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسيد: آيا زندگي را زندگي كرده اي؟

Friday, June 4, 2010

کوتاه ولی عمیق


هیچ صیادی از جویی حقیر که به گودالی می ریزد مروارید صید نخواهد کرد

فروغ فرخزاد

Wednesday, June 2, 2010

داستانهایی ساده برای ما/عشق ونفرت


زن و شوهر جواني که تازه ازدواج کرده بودند و براي تبرک و گرفتن نصيحتي از شيوانا نزد او رفتند.شيوانا به حرمت زوج جوان از جا برخاست و آنها را کنار خود نشاند و از مرد پرسيد : تو چقدر همسرت را دوست داري؟مرد جوان لبخندي زد و گفت: تا سرحد مرگ او را مي پرستم! و تا ابد هم چنين خواهم بود
شيوانا از زن پرسيد: تو چطور؟به همسرت تا چه اندازه علاقه داري؟
زن شرمناک تبسمي کرد و گفت : من هم مانند او تا سرحد مرگ دوستش دارم و تا زمان مرگ از او جدا نخواهم شد و هرگز از اين احساسم نسبت به او کاسته نخواهد شد
شيوانا تبسمي کرد و گفت: بدانيد که در طول زندگي زناشويي شما لحظاتي رخ مي دهند که از يکديگر تا سرحد مرگ متنفر خواهيد شد و اصلا هيچ نشانه اي از علاقه الآنتان در دل خود پيدا نخواهيد کرددر آن لحظات حتي حاضرنخواهيد بود که يک لحظه چهره همديگر را ببينيد.
اما در آن لحظات عجله نکنيد و بگذاريد ابرهاي ناپايدار نفرت از آسمان عشق شما پراکنده شوند و دوباره خورشيد محبت بر کانون گرمتان پرتوافکني کند.در اين ايام اصلا به فکر جدايي نيافتيد و بدانيد که تاسرحد مرگ متنفر بودن تاواني است که براي تا سرحد مرگ دوست داشتن مي پردازيد.عشق ونفرت دو انتهاي آونگ زندگي هستند که اگر زياد به کرانه ها بچسبيد ، اين هردو احساس را در زندگي تجربه خواهيد کرد

سعی کنید هميشه حالت تعادل را حفظ کنيد و تا لحظه مرگ لحظه اي از هم جدا نشويد

Tuesday, June 1, 2010

کوتاه ولی عمیق


بر روي زمين چيزي بزرگتر از انسان نيست و درانسان چيزي بزرگتر از فکر او


هميلتون