خداوندا : براي همسايه كه نان مرا ربود، نان . براي عزيزاني كه قلب مرا شكستند، مهرباني . براي كساني كه روح مراآزردند بخشش.وبرای خویشتن خویش آگاهی وعشق می طلبم
Monday, April 28, 2014
Saturday, April 26, 2014
Monday, April 21, 2014
Sunday, April 20, 2014
مادر
«مادر»
مادر ! ببین که خستهام ! تنها وُ دل شکستهام
مثلِ زمانِ بچّهگی ، کنارِ تو نشستهاَم
مادر ! نگاهی کن به من ! ساکت نمون ! حرفی بزن
از بیوفاییهام بگو ! از تلخیِ تنها شدن
مادر ! فشارِ زندگی ! منو کشید به بَردهگی
دنبالِ رؤیاهای پوچ ، راهی شدم به سادهگی
مادرِ گُل ! بانوی عشق ! خاتونِ موسپیدِ من
هنوز تو فصل بیکسی ، تنها تویی امیدِ من
دستای مهربونتو ، تو وقتِ گریه کم دارم
بدون که بیسایهی تو ، تو زندگی بد میارم
مادر ! برام قصّه بگو ! بگو پل ترانه کو؟
قصّههای قدیمی رُ ، بگو دوباره مو به مو
از من بگو که بیصدام ! نگو که از یادت جدام
بگو میشینی هر غروب ، منتظرِ صدای پام
نگو کسی به در نزد ! من اومدم که تا ابد
عصای دستِ تو بشم ! تو لحظههای خوب و بد
مادرِ گُل ! بانوی عشق ! خاتونِ موسپیدِ من
هنوز تو فصل بیکسی ، تنها تویی امیدِ من
دستای مهربونتو ، تو وقتِ گریه کم دارم
بدون که بیسایهی تو ، تو زندگی بد میارم
یغماگلرویی
از مجموعه ترانهی «رقص در سلول انفرادی» / دارینوش 1384
Thursday, April 17, 2014
Monday, April 14, 2014
وعدهی دیدار
«وعدهی دیدار»
دکمههای پیراهنم
خواب انگشتان تو را میبینند
و کفشهایم میسوزند
در آرزوی پابه پایی با کفشهای تو!
شالِ من
نمیتواند خاطرهی شانههایت را از خاطر ببرد،
شلوارم چون سگی دنبال میکند مرا در خانه
و میخواهد دوباره
او را به قدم زدن در کنار تو ببرم...
پس چگونه انتظار داری از تو نخواهم
به من وعدهی دیداری بدهی؟
یغماگلرویی
Sunday, April 13, 2014
لحظه های بزرگ
آری ، ام آن لحظه آن لحظه ها را هرگز نمی توانی به گذشته ها بفرستی ، عاطل و باطل ، در گورستان تاریخ ، به خاکشان بسپاری، و باز هم گمان کُنی که آنها لحظه های بزرگ بوده اند
ممکن نیست ، ممکن نیست .
لحظه های بزرگ ، دختران جاهلیت نیستند که بتوان زنده به خاکشان سپرد .
آلنی اوجا ، خوب تر از هر کس این را می داند که انسان
نمی تواند در گذشته ها به دنبال لحظه های بزرگ زندگی خویش بگردد؛ لحظه هایی که تباه شده اند ، یا به رفعتِ ممکن رسیده اند . نمی تواند ، و نباید بتواند . هیچ لحظه ی عظیمی از کف نرفته است ، هیچ مصیبتِ بزرگی حادث نشده است ، همانگونه که هیچ پیروزی عظیمی به دست نیامده ؛ چرا که مصیبت های بزرگ آنسان که پیروزی های بزرگ _ متعلّق به لحظه های بزرگ اند ، و لحظه های بزرگ ، هنوز و همیشه در پیشِ روی ما هستند.
نادر ابراهیمی/آتش، بدون دود
Wednesday, April 9, 2014
نور را پیمودیم
نور را پیمودیم ، دشت طلا را در نوشتیم
افسانه را چیدیم ، و پلاسیده فکندیم
کنار شنزار ، آفتابی سایه وار ، ما را نواخت
درنگی کردیم
بر لب رود پهناور رمز رویاها را سر بریدیم
ابری رسید ، و ما دیده فرو بستیم
ظلمت شکافت ، زهره را دیدیم ، و به ستیغ بر آمدیم
آذرخشی فرود آمد ، و ما را در ستایش فرو دید
لرزان ، گریستیم
خندان ، گریستیم
رگباری فرو کوفت: از در همدلی بودیم
سیاهی رفت ، سر به آبی آسمان ستودیم ، در خور آسمانها شدیم
سایه را به دره رها کردیم
لبخند را به فراخنای تهی فشاندیم
سکوت ما به هم پیوست ، و ما "ما" شدیم
تنهایی ما در دشت طلا دامن کشید
آفتاب از چهره ما ترسید
دریافتیم ، و خنده زدیم
نهفتیم و سوختیم
هر چه به هم تر ، تنها تر
از ستیغ جدا شدیم:
من به خاک آمدم و بنده شدم
تو بالا رفتی، و خدا شدی...
سهراب سپهری
هشت كتاب، دفتر: آوار آفتاب، شعر: نيايش
لمسِ تن تو
لمسِ تن تو
شهوت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد
داغیِ لبت ، جهنم من است
حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند
هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ست
حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد...
فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است
حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس
خاتون من
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ،
یک بوسه
یک نگاه حتی ـ حرامم باد
اگر تو عاشق من نباشی...
احمد شاملو
Sunday, April 6, 2014
اینجا
اینجا
بعضی ها زندگی نمی کنند، مسابقه ی دو گذاشته اند ،
می خواهند به هدفی که در افق دور دست است برسند
و در حالیکه نفسشان به شماره افتاده
می دوند و زیبایی های اطراف خود را نمی بینند ؛
آن وقت روزی می رسد که پیر و فرسوده هستند
و دیگر رسیدن و نرسیدن به هدف برایشان بی تفاوت است ...
جین وبستر
بابا لنگ دراز
Subscribe to:
Posts (Atom)