Pages

Monday, April 28, 2014

مى خواهم ببوسمت


مى خواهم ببوسمت
اگر اين شعرهاى شعله ورم دهانى بگذارند
مى خواهم دستت را بگيرم 
اگر دست دهد اين دست اين قلم
دستى بگذارد
اينان به نوشتن از تو چنان معتادند
كه مجسمه ها به سنگ
و سربازان
به خيالات پيروزي .

شمس لنگرودى

وقتی که تو نیستی


وقتی که تو نیستی
دنیا چیزی کم دارد
مثل کم داشتنِ یک وزیدن، یک واژه، یک ماه!
من فکر می کنم در غیاب تو
همه ی خانه های جهان خالی ست
همه ی پنجره ها بسته است
وقتی که تو نیستی
من هم
تنهاترین اتفاق بی دلیل زمینم!
واقعا
وقتی که تو نیستی
من نمی دانم برای گم و گور شدن
به کدام جانب جهان بگریزم!

سید علی صالحی

Saturday, April 26, 2014

کار جهان


کار جهان جمله هیچ

وقتی تو یار منی
آترود
1393/2/6ساعت 13

Wednesday, April 23, 2014

لحظه شمار


نه ساعت
آغازم می کند،
نه تقویم پایانم می دهد،
لحظه شمار اتفاقی هستم که نمی افتد!

محمدعلی بهمنی

باران



بارانی که روی این شهر می بارد
یک شب
روی استانبول نیز خواهد بارید
همین طور روی لندن پراگ و یا باکو.. هر کجا باشی.. یک شب به یاد نخستین دیدار دل تو نیز خواهد شکست، مثل دل من!زیر بارانی که از ابر خاطره ها می بارد..

رسول یونان

شیفتگی



شیفتگی آن است که
چشمان زنی را دوست بدارید،
بی آنکه رنگ آنرا به یاد آورید..!

گوته

ای دل





چه غریب ماندی ای دل!

نه غمی.. نه غمگساری
نه به انتظار یاری،
نه زِ یار انتظاری...

هوشنگ ابتهاج

Monday, April 21, 2014

تو بخند


تو بخند..
تا سراسيمه شود
بوی بهار!

سیدعلی میرافضلی

موهایت را بباف


موهایت را بباف،
بگذار جهان دوباره آرام بگیرد!

گروس عبدالملکیان

بگذار


بگذار هر چه نمی خواهند 
بگوئیم
بگذار هر چه نمی خواهیم 
بگویند
باران که بیاید
از دست چترها
کاری بر نمی آید
ما اتفاقی هستیم
که افتاده ایم...!

نصرت رحمانی

Sunday, April 20, 2014

ماهیِ کوچک


چه کرده‌ای ماهیِ کوچک
که این‌طور به امواج زده است خودش را
مردی که شنا نمی‌داند؟!
رضا کاظمی 

غلط


مادر


«مادر»
مادر ! ببین که خسته‌ام ! تنها وُ دل شکسته‌ام
مثلِ زمانِ بچّه‌گی ، کنارِ تو نشسته‌اَم
مادر ! نگاهی کن به من ! ساکت نمون ! حرفی بزن
از بی‌وفایی‌هام بگو ! از تلخیِ تنها شدن
مادر ! فشارِ زندگی ! منو کشید به بَرده‌گی
دنبالِ رؤیاهای پوچ ، راهی شدم به ساده‌گی
مادرِ گُل ! بانوی عشق ! خاتونِ موسپیدِ من
هنوز تو فصل بی‌کسی ، تنها تویی امیدِ من
دستای مهربونتو ، تو وقتِ گریه کم دارم
بدون که بی‌سایه‌ی تو ، تو زندگی بد میارم
مادر ! برام قصّه بگو ! بگو پل ترانه کو؟
قصّه‌های قدیمی رُ ، بگو دوباره مو به مو
از من بگو که بی‌صدام ! نگو که از یادت جدام
بگو می‌شینی هر غروب ، منتظرِ صدای پام
نگو کسی به در نزد ! من اومدم که تا ابد
عصای دستِ تو بشم ! تو لحظه‌های خوب و بد
مادرِ گُل ! بانوی عشق ! خاتونِ موسپیدِ من
هنوز تو فصل بی‌کسی ، تنها تویی امیدِ من
دستای مهربونتو ، تو وقتِ گریه کم دارم
بدون که بی‌سایه‌ی تو ، تو زندگی بد میارم

یغماگلرویی
از مجموعه ترانه‌ی «رقص در سلول انفرادی» / دارینوش 1384

Thursday, April 17, 2014

ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب



ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب
صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب
مانند تو آدمی در آباد و خراب
باشد که در آیینه توان دید و در آب

سعدی

می آیی قایم باشک بازی کنیم


می آیی قایم باشک بازی کنیم؟
من چشم بر زیبایی تو بگذارم
و تو
آرام در آغوشم پنهان شو!

بهرنگ قاسمی

بهاری دیگر


خلاصه بهاری دیگر
بی حضور تو از راه می رسد
و آنچه زیبا نیست
زندگی نیست
روزگار است.

شمس لنگرودی

Monday, April 14, 2014

کوتاه ولی عمیق


فی‌الواقع که چقـدر بی چشم و روسـت این آدمیـزاد !
مثل گرگ، آدم را پاره پاره می‌کنـد و فردایش راست راست در خـیابان راه می‌رود. این چـه جور گرگی است که تا روز پیـش از غارت، حتی تا ساعتـی پیش از غارت از بـره هم رام‌تر می‌نمـاید .

محمــود دولـت آبــادی

وعده‌ی دیدار


«وعده‌ی دیدار»
دکمه‌های پیراهنم
خواب انگشتان تو را می‌بینند
و کفش‌هایم می‌سوزند 
در آرزوی پابه پایی با کفش‌های تو!
شالِ من
نمی‌تواند خاطره‌ی شانه‌هایت را از خاطر ببرد،
شلوارم چون سگی دنبال می‌کند مرا در خانه
و می‌خواهد دوباره
او را به قدم زدن در کنار تو ببرم...
پس چگونه انتظار داری از تو نخواهم
به من وعده‌ی دیداری بدهی؟ 

یغماگلرویی

میشود


میشود در اتاق را کلید کرد
پنجره ها را بست
تمام درز ها را گرفت
و سال های سال بی آب، بی غذا
با اکسیژنی که تمام شده
به تو فکر کرد. . .

محمد عسکری

Sunday, April 13, 2014

بی آنکه بوی تو را بشنوم


بی آنکه بوی تو را بشنوم
ریشه‌های سیاهی در تاریکی بیدار می‌شوند
فریاد می‌زنند:
بهار، بهار
شاخه‌های درختم من
به آمدنت معتادم.

شمس لنگرودی

جاذبه ی تو


من فکر می کنم
جاذبه ی تو از خاک نبوده
از آسمان بوده
از سیب نبوده
از دست هات بوده
از خنده هات
موهات
و نگاه برهنه ات
که بر تنم می ریخت.

عباس معروفی

لحظه های بزرگ


آری ، ام آن لحظه آن لحظه ها را هرگز نمی توانی به گذشته ها بفرستی ، عاطل و باطل ، در گورستان تاریخ ، به خاکشان بسپاری، و باز هم گمان کُنی که آنها لحظه های بزرگ بوده اند 
ممکن نیست ، ممکن نیست . 
لحظه های بزرگ ، دختران جاهلیت نیستند که بتوان زنده به خاکشان سپرد .
آلنی اوجا ، خوب تر از هر کس این را می داند که انسان
نمی تواند در گذشته ها به دنبال لحظه های بزرگ زندگی خویش بگردد؛ لحظه هایی که تباه شده اند ، یا به رفعتِ ممکن رسیده اند . نمی تواند ، و نباید بتواند . هیچ لحظه ی عظیمی از کف نرفته است ، هیچ مصیبتِ بزرگی حادث نشده است ، همانگونه که هیچ پیروزی عظیمی به دست نیامده ؛ چرا که مصیبت های بزرگ آنسان که پیروزی های بزرگ _ متعلّق به لحظه های بزرگ اند ، و لحظه های بزرگ ، هنوز و همیشه در پیشِ روی ما هستند.

نادر ابراهیمی/آتش، بدون دود

Wednesday, April 9, 2014

کوتاه ولی عمیق


در سـرزمین مـا شاید هنـوز هیچ چیز عـالی نباشـد ،
امـا ...
به اعتراف گرسنـگان
سخنرانـی های وزیر تغذیـه
فوق العـاده اسـت !

 برتــولت برشــت 

نور را پیمودیم


نور را پیمودیم ، دشت طلا را در نوشتیم
افسانه را چیدیم ، و پلاسیده فکندیم
کنار شنزار ، آفتابی سایه وار ، ما را نواخت
درنگی کردیم
بر لب رود پهناور رمز رویاها را سر بریدیم
ابری رسید ، و ما دیده فرو بستیم
ظلمت شکافت ، زهره را دیدیم ، و به ستیغ بر آمدیم
آذرخشی فرود آمد ، و ما را در ستایش فرو دید
لرزان ، گریستیم
خندان ، گریستیم
رگباری فرو کوفت: از در همدلی بودیم
سیاهی رفت ، سر به آبی آسمان ستودیم ، در خور آسمانها شدیم
سایه را به دره رها کردیم
لبخند را به فراخنای تهی فشاندیم
سکوت ما به هم پیوست ، و ما "ما" شدیم
تنهایی ما در دشت طلا دامن کشید
آفتاب از چهره ما ترسید
دریافتیم ، و خنده زدیم
نهفتیم و سوختیم
هر چه به هم تر ، تنها تر
از ستیغ جدا شدیم: 
من به خاک آمدم و بنده شدم
تو بالا رفتی، و خدا شدی...

سهراب سپهری
هشت كتاب، دفتر: آوار آفتاب، شعر: نيايش

لمسِ تن تو


لمسِ تن تو
شهوت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد
داغیِ لبت ، جهنم من است
حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند
هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ست
حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد...
فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است
حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس
خاتون من
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ،
یک بوسه
یک نگاه حتی ـ حرامم باد
اگر تو عاشق من نباشی...

احمد شاملو

Sunday, April 6, 2014

بی شک


بی شک آن ترانه ی کردی را از بری
همان ترانه ی محلی را می گویم
که لیلا با آن می رقصید
و بی جهت به سمت پهلوی راستش خم می شد.

غلام رضا بروسان/در آبها دری باز شد

فرار نکن


سعی کن با همه چیز کنار بیایی!
فرار نکن
زمین به شکل احمقانه ای گـِـرد است...!

رسول یونان

Conform


حیف نیست


حیف نیست
بهار باشد و
تو نباشی؟

شمس لنگرودی

پری کوچک


من
پری کوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
مینوازد آرام, آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحر گاه از یک بوسه به دنیا خواهدآمد

فروغ فرخزاد

مثـل یک چاقـو


به یـک جایی از زندگـی که رسیـدی ،
میفهمـی رنـج را نباید امتـداد داد
باید مثـل یک چاقـو که چیزها را میبـرد و از میانشان میگـذرد
از بعضـی آدمها بگـذری و برای همیشـه تمامشـان کنـی !

ویلیــام فاکنــر
مرثیه بـرای راهب

اینجا


اینجا
بعضی ها زندگی نمی کنند، مسابقه ی دو گذاشته اند ،
می خواهند به هدفی که در افق دور دست است برسند
و در حالیکه نفسشان به شماره افتاده
می دوند و زیبایی های اطراف خود را نمی بینند ؛
آن وقت روزی می رسد که پیر و فرسوده هستند
و دیگر رسیدن و نرسیدن به هدف برایشان بی تفاوت است ...

جین وبستر
بابا لنگ دراز