Pages

Monday, August 31, 2009

داستانهاي ساده براي/هر بار كه‌ مي‌روي، رسيده‌اي‌


پشتش‌ سنگين‌ بود و جاده‌هاي‌ دنيا طولاني
مي‌دانست‌ كه‌ هميشه‌ جز اندكي‌ از بسيار را نخواهد رفت
آهسته آهسته‌ مي‌خزيد، دشوار و كُند؛ و دورها هميشه‌ دور بود
سنگ‌پشت (لاک پشت) تقديرش‌ را دوست‌ نمي‌داشت‌ و آن‌ را چون‌ اجباري‌ بر دوش‌ مي‌كشيد .پرنده‌اي‌ در آسمان‌ پر زد، سبك؛ و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا كرد و گفت: اين‌ عدل‌ نيست، اين‌ عدل‌ نيست .كاش‌ پُشتم‌ را اين‌ همه‌ سنگين‌ نمي‌كردي. من‌ هيچ‌گاه‌ نمي‌رسم هيچ‌گاه!!! و در لاك‌ سنگي‌ خود خزيد، به‌ نيت‌ نا اميدي
خدا سنگ‌پشت‌ را از روي‌ زمين‌ بلند كرد. زمين‌ را نشانش‌ داد. كُره‌اي‌ كوچك‌ بود
و گفت: نگاه‌ كن، ابتدا و انتها ندارد. هيچ كس‌ نمي‌رسد
چون‌ رسيدني‌ در كار نيست. فقط‌ رفتن‌ است
حتي‌ اگر اندكي. و هر بار كه‌ مي‌روي، رسيده‌اي
و باور كن‌ آنچه‌ بر دوش‌ توست، تنها لاكي‌ سنگي‌ نيست، تو پاره‌اي‌ از هستي‌ را بر دوش‌ مي‌كشي؛ پاره‌اي‌ از مرا
خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمين‌ گذاشت
ديگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگين‌ بود و نه‌ راهها چندان‌ دور
سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و رفت، حتي‌ اگر اندكي؛ و پاره‌اي‌ از «او» را با عشق‌ بر دوش‌ مي كشيد

Saturday, August 22, 2009

بهترين لحظات زندگي از نگاه چارلي جاپلين


To find mails by the thousands when you return from a vacationa

بعد از اينکه از مسافرت برگشتي ببيني هزار تا نامه داري

Wednesday, August 19, 2009

باور كنيد


باور کنيد باور کنيد نيروي آدمي، بي کران است

باور کنيد هيچ کاري از اراده آدمي خارج نيست

باور کنيد که از عشق آفريده شده ايد، پس عشق را بيافرينيد

باور کنيد خدا هيچگاه از بندگانش نااميد نمي شود، ولي بندگان او چرا

باور کنيد لايق بودن هستيد

باور کنيد که اکنون مهم ترين لحظه است

باور کنيد که روح شما قدرت صعود به ماوراء را دارد

باور کنيد که شما هم مي توانيد

و تمام باورهاي خود را از ته دل باور کنيد، تا زندگي شما را باور کند

Monday, August 17, 2009

بهترين لحظات زندگي از نگاه چارلي جاپلين


To laugh until it hurts your stomach

آنقدر بخندي که دلت درد بگيره

Sunday, August 16, 2009

كوتاه ولي عميق


برای اداره کردن خویش از سرت و برای اداره کردن دیگران از قلبت استفاده کن

دالای لاما

Wednesday, August 12, 2009

داستانهاي ساده براي/كلاغ


کلاغ لکه ننگی بود بر دامن آسمان و وصله ناجور بر لباس هستی و صدای ناهموار و ناموزونش خراشی بود بر صورت احساس. با صدايش نه گُلی می شکفت و نه لبخندی بر لبی می‌نشست. صدايش اعتراضی بود که در گوش زمين می‌پيچيد. کلاغ خودش را دوست نداشت و بودنش را. از کائنات گله داشت. فکر می‌کرد در دایره قسمت نازيبايی‌ها تنها سهم اوست و نظام احسن عبارتی است که هرگز او را شامل نمی‌شود کلاغ غمگينانه گفت: کاش خداوند این لکه سياه را از هستی می‌زدود و بالهايش را می‌بست تا ديگر آواز نخواند. خدا گفت: صدايت ترنمی است که هر گوشی آن را بلد نيست. فرشته ها با صدای تو به وجد می‌آيند. سياه کوچکم! بخوان! فرشته‌ها منتظر هستند. و کلاغ هيچ نگفت. خدا گفت: سياه چونان مرکب که زيبايی را از آن می‌نويسند و تو اين چنين زيبايی‌ات را بنويس و اگر نباشی جهان من چيزی کم دارد. خودت را از آسمانم دريغ نکن. و کلاغ باز خاموش بود. خدا گفت: بخوان! برای من بخوان. اين منم که دوستت دارم. سياهی‌ات را و خواندنت را. و کلاغ خواند. اين بار اما عاشقانه‌ترين آوازش را خدا گوش داد و لذت برد و جهان زيبا شد

Wednesday, August 5, 2009

كوتاه ولي عميق


پيروزي يعني توانايي رفتن از يك شكست به شكست ديگر بدون از دست دادن اشتياق

وينستون چرچيل

Monday, August 3, 2009

داستانهاي ساده براي/راززندگي


در افسانه ها آمده روزي كه خداوند جهان را آفريد ، فرشتگانش را فراخواند و از آنها خواست تا براي پنهان كردن راز زندگي پيشنهاد بدهند يكي از فرشتگان گفت : خداوندا آنرا در زير زمين مدفون كن .فرشته ديگري گفت : راز زندگي را در كوهها قرار بده ديگري گفت آنرا در زير درياها قرار بده .ولي خداوند فرمود : اگر من بخواهم به

گفته هاي شما عمل كنم فقط تعداد كمي از بندگانم قادر خواهند بود آنرا بيابند . در حاليكه من مي خواهم راز زندگي در دسترس همه بندگانم باشد
در اين هنگام يكي از فرشتگان گفت : خداي مهربان راز زندگي را در قلب بندگانت قرار بده . زيرا هيچكس به اين فكر نمي افتد كه براي پيدا كردن آن بايد به قلب و درون خودش نگاه كند
و خداوند اين فكر را پسنديد

Saturday, August 1, 2009

عاشق و معشوق


و سرانجام، عاشق در وجود معشوق مي ميرد. اما در معشوق، مرگ راه ندارد. پس عاشق در معشوق متولد مي شود و خود، معشوق مي گردد. معشوق نيز در عاشق آشكار مي گردد. و عاشق درمي يابد كه معشوق خودش بوده و عاشق حقيقي، همان معشوق بوده. اين گونه است كه عشق و عاشق و معشوق يكي مي شوند زيرا يكي

بوده اند و يكي هستند

در حضور الهي اين چنين زندگي كنيد
آنگاه رستگاريد