Pages

Monday, June 25, 2012

کوتاه ولی عمیق



اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است
 محبتشان نسبت به يکديگر نامحدود مي شود 

داستانهایی ساده برای ما/پلنگ






روزي پلنگي وحشي به دهكده حمله كرده بود. شيوانا همراه با 
تعدادي ازجوانان براي شكار پلنگ به جنگل اطراف دهكده رفتند
اما پلنگ خودش را نشان نمي داد و دائم از تله شكارچيان مي گريخت 
سرانجام هوا تاريك شد و يكي از جوانان دهكده با اظهار اينكه پلنگ داراي قدرت جادويي است و مقصود آنها را حدس مي زند خودش را ترساند و ترس شديدي را بر تيم حاكم كرد 
شيوانا با خوشحالي گفت كه زمان شكار پلنگ فرا رسيده است و امشب حتما پلنگ خودش را نشان ميدهد
ازقضا پلنگ همان شب خودش را به گروه شكارچيان نشان داد و با زخمي كردن جواني كه به شدت مي ترسيد ، سرانجام با
 تيرهاي بقيه از پا افتاد 
يكي از جوانان از شيوانا پرسيد: چه چيزي باعث شد شما رخ نمايي پلنگ را پيش بيني كنيد؟ در حالي كه شب هاي قبل چنين چيزي نمي گفتيد!؟ 
شيوانا گفت : ترس جوان و باور او كه پلنگ داراي قدرت جادويي است باعث شد پلنگ احساس قدرت كند و خود را شكست ناپذير حس كند. اين ترس ها و باورهاي ترس آور و فلج كننده ما هستند كه باعث قدرت گرفتن زورگويان و قدرت طلبان مي شوند. پلنگ اگر مي دانست كه در تيم شكارچيان ، كساني حضور دارند كه از او نمي ترسند هرگز خودش را نشان نمي داد 




Wednesday, June 20, 2012

کوتاه ولی عمیق





بعضي وقتا آدما الماسي تو دست دارن ، بعد چشمشون به يه گردو مي افته ، دولاميشن تا گردو رو بردارن ، الماسه مي افته تو شيب زمين ، قل ميخوره و تو عمق چاهي فروميره ، چي مي مونه؟ يه آدمو ، يه دهن باز ، يه گردوي پوک و يه دنيا حسرت