خداوندا : براي همسايه كه نان مرا ربود، نان . براي عزيزاني كه قلب مرا شكستند، مهرباني . براي كساني كه روح مراآزردند بخشش.وبرای خویشتن خویش آگاهی وعشق می طلبم
Monday, August 29, 2011
Friday, August 26, 2011
به ياد داشته باش
من نبايد چيزى باشم که تو ميخواهى، من را خودم از خودم ساختهام
منى که من از خود ساختهام، آمال من است
تويى که تو از من ميسازى آرزوهايت و يا کمبودهايت هستند
لياقت انسانها کيفيت زندگى را تعيين ميکند، نه آرزوهايشان
و من متعهد نيستم که چيزى باشم که تو ميخواهى
و تو هم ميتوانى انتخاب کنى که من را ميخواهى يا نه
ولى نميتوانى انتخاب کنى که از من چه ميخواهى
ميتوانى دوستم داشته باشى، همين گونه که هستم و من هم
ميتوانى از من متنفر باشى بىهيچ دليلى و من هم
چرا که ما هر دو انسانيم
اين جهان مملو از انسانهاست، پس اين جهان ميتواند هر لحظه مالک احساسى جديد باشد
تو نميتوانى برايم به قضاوت بنشينى و حکميصادر کني و من هم
قضاوت و صدور حکم بر عهده نيروى ماورايى خداوندگار است
دوستانم مرا همين گونه پيدا ميکنند و ميستايند
حسودان از من متنفرند، ولى باز ميستايند
دشمنانم کمر به نابوديم بستهاند و همچنان ميستايندم
چرا که من اگر قابل ستايش نباشم نه دوستى خواهم داشت، نه حسودى و نه دشمنى و نه حتي رقيبى
من قابل ستايشم و تو هم
يادت باشد اگر چشمت به اين دست نوشته افتاد
به خاطر بياورى که آنهايى که هر روز ميبينى و مراوده ميکنى
همه انسان هستند و داراى خصوصيات يک انسان، با نقابى متفاوت، اما همگى جايزالخطا
نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسانها را از پشت نقابهاى متفاوتشان شناختى و يادت باشد که اينها رموز بهتر زيستن هستند
مهاتما گاندي
منى که من از خود ساختهام، آمال من است
تويى که تو از من ميسازى آرزوهايت و يا کمبودهايت هستند
لياقت انسانها کيفيت زندگى را تعيين ميکند، نه آرزوهايشان
و من متعهد نيستم که چيزى باشم که تو ميخواهى
و تو هم ميتوانى انتخاب کنى که من را ميخواهى يا نه
ولى نميتوانى انتخاب کنى که از من چه ميخواهى
ميتوانى دوستم داشته باشى، همين گونه که هستم و من هم
ميتوانى از من متنفر باشى بىهيچ دليلى و من هم
چرا که ما هر دو انسانيم
اين جهان مملو از انسانهاست، پس اين جهان ميتواند هر لحظه مالک احساسى جديد باشد
تو نميتوانى برايم به قضاوت بنشينى و حکميصادر کني و من هم
قضاوت و صدور حکم بر عهده نيروى ماورايى خداوندگار است
دوستانم مرا همين گونه پيدا ميکنند و ميستايند
حسودان از من متنفرند، ولى باز ميستايند
دشمنانم کمر به نابوديم بستهاند و همچنان ميستايندم
چرا که من اگر قابل ستايش نباشم نه دوستى خواهم داشت، نه حسودى و نه دشمنى و نه حتي رقيبى
من قابل ستايشم و تو هم
يادت باشد اگر چشمت به اين دست نوشته افتاد
به خاطر بياورى که آنهايى که هر روز ميبينى و مراوده ميکنى
همه انسان هستند و داراى خصوصيات يک انسان، با نقابى متفاوت، اما همگى جايزالخطا
نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسانها را از پشت نقابهاى متفاوتشان شناختى و يادت باشد که اينها رموز بهتر زيستن هستند
مهاتما گاندي
Saturday, August 20, 2011
حرف راست
Saturday, August 13, 2011
کوتاه ولی عمیق
Saturday, August 6, 2011
کوتاه ولی عمیق
Tuesday, August 2, 2011
داستانهایی ساده برای ما/مستی
شيوانا از روستايي مي گذشت . به دو کشاورز بر خورد مي کند . هر يک از او مي خواهند که دعايي برايشان داشته باشد ... شيوانا رو به کشاورز اول مي کند و مي گويد : تو خواستار چه هستي ؟
مي گويد من مال و منال مي خواهم که فقر کمرم را خم کرده است ... شيوانا مي فرمايد برو که هستي شنواست و اگر هين خواسته را از درونت بخواهي به آن مي رسي و نيازي به دعاي چون مني نداري .... رو به دهقان دوم مي کند که تو چه ؟
او مي گويد من خواهان تمام لذت دنيايم ! شيوانا مي گويد : هستي صداي تو را هم شنيد
سالها مي گذرد...... روزي شيوانا با پيروانش از شهري مي گذشت که خان آن شهر به استقبال مي آيد که اي شيواناي بزرگ ... دعاي تو کارساز بود چرا که من امروز خان اين ديارم و خدم وحشمي دارم چنين و چنان
شيوانا گفت : هستي پيام تو را شنيد که هستي شنوا و بيناست ... خان مي گويد : اما آن يکي دهقان چه ... او در خرابه اي نزديک قبرستان مست و لا يعقل به زندگي در حالت دايم الخمري گرفتار است .شيوانا گفت : او تمام لذت هاي دنيا را مي خواست و اکنون صاحب تمام لذتهاست است
مي گويد من مال و منال مي خواهم که فقر کمرم را خم کرده است ... شيوانا مي فرمايد برو که هستي شنواست و اگر هين خواسته را از درونت بخواهي به آن مي رسي و نيازي به دعاي چون مني نداري .... رو به دهقان دوم مي کند که تو چه ؟
او مي گويد من خواهان تمام لذت دنيايم ! شيوانا مي گويد : هستي صداي تو را هم شنيد
سالها مي گذرد...... روزي شيوانا با پيروانش از شهري مي گذشت که خان آن شهر به استقبال مي آيد که اي شيواناي بزرگ ... دعاي تو کارساز بود چرا که من امروز خان اين ديارم و خدم وحشمي دارم چنين و چنان
شيوانا گفت : هستي پيام تو را شنيد که هستي شنوا و بيناست ... خان مي گويد : اما آن يکي دهقان چه ... او در خرابه اي نزديک قبرستان مست و لا يعقل به زندگي در حالت دايم الخمري گرفتار است .شيوانا گفت : او تمام لذت هاي دنيا را مي خواست و اکنون صاحب تمام لذتهاست است
Subscribe to:
Posts (Atom)