Pages

Sunday, September 29, 2013

کسی را نمی بینم جز تو



کسی را نمی بینم جز تو

بیهوده است ایستادگی،
بیهوده است اعتراض،
در برابر عشق تو.
من و تمامی شعرهایم
پاره ای از تندیسی هستیم
که با سر انگشتان تو شکل گرفته است.
چه غریب است این:
در میان زنان هستم
و تنها تو را می بینم.

با عشق تو در آستانه ی ناپیدایی ایستاده ام
آب دریاها سرریز کردند
اشک بر چشم ها چیره شد
و نشان زخم خنجر
بر پوست غالب آمد.

به عاشقان گوش می سپردم
از آرزوهایشان سخن می گفتم
و می خندیدم
اما چون به هتل باز آمدم
و قهوهام را به تنهایی سر می کشیدم
در می یافتم که چگونه خنجر دردناک
در گوشتم فرو رفته
و سر باز آمدن ندارد.

اگر مردی
تو را بیش از من دوست دارد
مرا به سوی او ببر
تا نخست او را بستایم
برای پایداریش
و سپس، او را بکشم.


نزار قبّانی - احمد پوری

Sunday, September 15, 2013

زندگی


آلزایمر بودی یا عشق


نمی دانم ...
آلزایمر بودی یا عشق 
از روزی که مبتلایت شدم 
خودم را 
از یاد بردم ...

تو

تو

برای حرام شدن آفریده نشده‌ای

نارنجی!

راه برو

نگاهت کنم

حقم را از زندگی بگیرم

کتاب بخوان فیلم ببین دراز بکش

نه

اصلاً بیا روی زانوهای من بنشین

برام شیرین‌زبانی کن

تو

به درد زندگی نمی‌خوری

عشق من!

با تو

فقط عاشقی می‌کنم

و به ریش زندگی می‌خندم.


عباس معروفی

Tuesday, September 10, 2013

با چشم هایت حرف دارم




با چشم هایت حرف دارم

می خواهم

ناگفته های بسیاری را برایت بگویم..

از بهار،

از بغض های نبودنت،

از نامه های چشمانم،

که همیشه بی جواب ماند..

باور نمی کنی..!؟

تمام این روزها

با لبخندت آفتابی بود

اما،

دلتنگی آغوشت 

رهایم نمی کند..

به راستی

عشق 

بزرگترین آرامش جهان است..


سید علی صالحی

میبینی بانو؟



میبینی بانو؟
تو سالهاست رفته ای
اما من
هنوز
دو چای میریزم

‫سهیل ملکی‬