ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﺧﯿﺰﯼ!
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﺧﯿﺰﻡ،
ﻫﻤﻪ ﺑﺮﻣﯽﺧﯿﺰﻧﺪ
ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﺑﻨﺸﯿﻨﯽ!
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ،
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺧﯿﺰﺩ؟
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﺴﺘﯿﺰﺩ؟
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﭘﻨﭽﻪ ﺩﺭ ﭘﻨﺠﻪﯼ ﻫﺮ
ﺩﺷﻤﻦِﺩﻭﻥ ﺁﻭﯾﺰﺩ؟
ﺩﺷﺖﻫﺎ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ
ﮐﻮﻩﻫﺎ ﺷﻌﺮ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻨﺪ
ﮐﻮﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺎﻧﺪ،
ﺭﻭﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ،
ﺩﺷﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﻧﺪ.
...
ﺳﯿﻨﻪﺍﻡ ﺁﯾﻨﻪﯾﯽ ﺍﺳﺖ،
ﺑﺎ ﻏﺒﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻏﻢ.
ﺗﻮ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺁﯾﻨﻪ ﺑﺰﺩﺍﯼ
ﻏﺒﺎﺭ.
ﺁﺷﯿﺎﻥ ﺗﻬﯽ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺍ،
ﻣﺮﻍ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﭘﺮ ﻣﯽﺳﺎﺯﺩ.
...
ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﺑﻨﺸﯿﻨﯽ
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺧﯿﺰﺩ؟
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ...؟
حمید مصدق
ﻛﺎﺵ ﻧﺒﻀﺖ ﺭﺍ میﮔﺮﻓﺘﻢ
ﻭ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻣﯽﻛﺮﺩﻡ..
ﺗﺎ ﺩﻧﻴﺎ
ﺑﻪ ﺣﺎﻝ طبیعیﺍﺵ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ!
ﺷﻤﺲ ﻟﻨﮕﺮﻭﺩﯼ
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﯽ..
ﺷﺎﺩﯼ ﮐﻼﻡ ﻧﺎﻣﻔﻬﻮﻣﯽ ﺳﺖ
ﻭ "ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻣﯽﺩﺍﺭﻡ" ﺭﺍﺯﯼ ﺳﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺣﻨﺠﺮﻩ ﺍﻡ ﺩﻕ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ!
ﻭ ﻣﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﯽ ﺗﻮ ﻧﮕﯿﺮﺩ ﺩﻟﻢ..
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ
ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻭ
ﻫﻮﺍ
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﻌﺘﺎﺩﻧﺪ!
ﺣﺴﯿﻦ ﻣﻨﺰﻭﯼ
ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ
ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻫﻤﺮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﻫﻤﻪ ﺟﺎ
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻧﮕﻔﺖ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺑﺎ ﺗﻮ
ﺑﯿﺎﯾﻢ
ﺁﻣﺪ ﻭ ﻫﯿﭻ ﻧﮕﻔﺖ
ﺣﺮﻑ ﻧﺰﺩ
ﮔﻔﺘﻢ ﻭ ﺍﻭ ﺷﻨﯿﺪ
ﺭﻧﺠﺶ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﺮﺩ
ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺳﺨﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ ...
علیرضا روشن
آرام ؟
آرام بـرای چـه بایـد گـرفت ؟
وقتـی بمیریـم ، خـود به خـود آرام می گـیریم !
پیـش از آنکـه بمیریـم کـه نبایـد بمیریـم !
محمــــود دولت آبـــــــادی
ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﻣُﺠﺎﺏ ﺍﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ
ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺳﺖ
ﺯﻻﻝ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﺕ
ﻫﻢ ﭼﻨﺎﻥ ﺍﻡ ﻋﻄﺶ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ
مجابُ ﺍﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻣﻠﻮ
اﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻭﭼﻬﺎﺭ
«باران برای تو میبارد...»
این برگهای زرد
به خاطر پاییز نیست که از شاخه میافتند
قرار است تو از این کوچه بگذری
و آنها پیشی میگیرند از یکدیگر
برای فرش کردنِ مسیرت...
گنجشکها از روی عادت نمیخوانند،
سرودی دستهجمعی را تمرین میکنند
برای خوشآمد گفتن به تو...
باران برای تو میبارد
و رنگینکمان
ـ ایستاده بر پنجهی پاهایش ـ
سرک کشیده از پسِ کوه
تا رسیدن تو را تماشا کند.
نسیم هم مُدام میرود و بازمیگردد
با رؤیای گذر از درزِ روسری
و دزدیدن عطرِ موهایت!
زمین و عقربهی ساعتها
برای تو میگردند
و من
به دورِ تو!
یغما گلرویی
چرا هر دکمه ای که می افتد ؛ گم می شود؟
فکر میکنم جایی هست
که همه ی دکمه ها به عمد در آنجا جمع می شوند
غلام رضا بروسان
«وعدهی دیدار»
دکمههای پیراهنم
خواب انگشتان تو را میبینند
و کفشهایم میسوزند
در آرزوی پابه پایی با کفشهای تو!
شالِ من
نمیتواند خاطرهی شانههایت را از خاطر ببرد،
شلوارم چون سگی دنبال میکند مرا در خانه
و میخواهد دوباره
او را به قدم زدن در کنار تو ببرم...
پس چگونه انتظار داری از تو نخواهم
به من وعدهی دیداری بدهی؟
یغما گلرویی
ﺩﯾﺸﺐ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺩﺍﺷﺖ
ﺭﻭﺑﻮﺳﯽ ﺁﺑﺪﺍﺭ ﺑﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺩﺍﺷﺖ
ﯾﮑﺮﯾﺰ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﭘﭻ ﭘﭻ ﮐﺮﺩ
ﭼﮏ ﭼﮏ...ﭼﮏ ﭼﮏ...ﭼﮑﺎﺭ ﺑﺎ
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺩﺍﺷﺖ؟؟؟
قیصر امین پور
ﻣﻦ ﺑﻨﺪﻩ ﯼ ﺁﻥ ﺩﻣﻢ ﮐﻪ ﺳﺎﻗﯽ
ﮔﻮﯾﺪ
ﯾﮏ ﺟﺎﻡ ﺩﮔﺮ ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﻣﻦ
ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ . . .
ﺧﯿﺎﻡ
ﺑﺎﺭﻫﺎ ﭘﯿﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﺟﺮﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﯾﮏ ﺑﻨﺎ،
ﮐﯿﺴﻪ ﺍﯼ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﮔﺮ
ﯾﺎ ﻭﺭﻗﻪ ﺍﯼ ﺁﻫﻨﯽ ﺍﺯ ﻗﻼﺏ ﯾﮏ ﺟﺮﺛﻘﯿﻞ ﻟﯿﺰ ﺑﺨﻮﺭﺩ
ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﯿﺎﻓﺘﺪ
ﺑﻌﻀﯽ ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ
ﭘﺲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺣﻖ ﺑﺪﻩ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﺮﺱ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺁﻏﻮﺵ ﺍﺕ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ
ﺍﺯ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﮑﺎﻥ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﻮﺷﻮﺍﺭﻩ ﻫﺎﯾﺖ
ﺑﺘﺮﺳﻢ !
ﺳﺎﺑﯿﺮ ﻫﺎﮐﺎ
ﮔﻨﺠﺸﮑﺎﻥ ﻻﻑ ﻣﯽﺯﻧﻨﺪ:
ﺟﯿﮏ ﺟﯿﮏ ﺟﯿﮏ ﺟﯿﮏ
ﺟﯿﮏ ﻫﯿﭻ ﯾﮏﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺩﻭﺭ ﻣﯽﺷﺪﯼ
ﺷﻤﺲ ﻟﻨﮕﺮﻭﺩﯼ
مثل سیگار، خطرناک ترین دودم باش
شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش
مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن
هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن
مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز
مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز ...
علیرضا آذر / تومور دو
ﻗﻄﺎﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ،
ﺗﻮ ﻣﯽﺭﻭﯼ
ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﻣﯽﺭﻭﺩ
ﻭ ﻣﻦ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺎﺩﻩﺍﻡ
ﮐﻪ ﺳﺎﻝﻫﺎﯼ ﺳﺎﻝ
ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺗﻮ
ﮐﻨﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﻗﻄﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩﺍﻡ
ﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ
ﺑﻪ ﻧﺮﺩﻩﻫﺎﯼ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﺭﻓﺘﻪ
ﺗﮑﯿﻪ ﺩﺍﺩﻩﺍﻡ!
ﻗﯿﺼﺮ ﺍﻣﯿﻦ ﭘﻮﺭ
میخواهم فراموشت کنم
اما مگر این باران
می گذارد
محمد صابر شریفی
مگر نمی گويند که هر آدمی يک بار عاشق می شود ؟
پس چرا هر صبح که چشم هات را باز می کنی
دل می بازم باز ؟
چرا هربار که از کنارم می گذری نفست می کشم باز ؟
چرا هربار که می خندی در آغوشت در به در می شوم باز ؟
چرا هر بار که تنت را کشف می کنم
تکه های لباسم بال در می آورند باز ؟
عباس معروفی
نمی شود که تو باشی
من عاشق تو نباشم
نمی شود که تو باشی
درست همينطور که هستی
و من ، هزار بار خوبتر از اين باشم
و باز ، هزار بار ، عاشق تو نباشم
نمی شود ، مي دانم
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد
نادر ابراهيمی
باید به کودکان آموخت که جهان بیباطوم و گلوله زیباتر است!
باید به فکرِ ساختن یک بادبادک بود!
هنوز هم با مُشتی نخ و کمی کاغذ میشود به گیسِ طلای خورشید رسید!
کودکی که با مُسلسل بازی کند، جهان را نجات نخواهد داد!
یغماگلرویی
بخشی از مقدمه کتاب «یک مرد»
حالــــم خوب است امــــا...
دلــــم تنــــگِ آن روزهایی شده
که می توانستم از تــــه دل بخــــندم...
آترود
چیزهایی هستند که می توانند مرا له کنند
مثل صورت های بی روح
مثل پاکت ها
مثل کلوچه ها
مثل زن های اجیر شده
مثل کشورهایی که ادعای عدالت می کنند
مثل آخرین بوسه و اولین بوسه،
مثل دست هایی که زمانی عاشق تو بودند
و تو این ها را می دانی،
لطفا با من گریه کن...
چارلز بوکفسکی