Pages

Friday, May 30, 2014

ﺳﯿﻨﻪﺍﻡ ﺁﯾﻨﻪﯾﯽ ﺍﺳﺖ


ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﺧﯿﺰﯼ!
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﺧﯿﺰﻡ،
ﻫﻤﻪ ﺑﺮﻣﯽﺧﯿﺰﻧﺪ
ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﺑﻨﺸﯿﻨﯽ!
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ،
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺧﯿﺰﺩ؟
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﺴﺘﯿﺰﺩ؟
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﭘﻨﭽﻪ ﺩﺭ ﭘﻨﺠﻪﯼ ﻫﺮ
ﺩﺷﻤﻦِﺩﻭﻥ ﺁﻭﯾﺰﺩ؟
ﺩﺷﺖﻫﺎ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ
ﮐﻮﻩﻫﺎ ﺷﻌﺮ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻨﺪ
ﮐﻮﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺎﻧﺪ،
ﺭﻭﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ،
ﺩﺷﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﻧﺪ.
...
ﺳﯿﻨﻪﺍﻡ ﺁﯾﻨﻪﯾﯽ ﺍﺳﺖ،
ﺑﺎ ﻏﺒﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻏﻢ.
ﺗﻮ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺁﯾﻨﻪ ﺑﺰﺩﺍﯼ
ﻏﺒﺎﺭ.
ﺁﺷﯿﺎﻥ ﺗﻬﯽ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺍ،
ﻣﺮﻍ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﭘﺮ ﻣﯽﺳﺎﺯﺩ.
...
ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﺑﻨﺸﯿﻨﯽ
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺧﯿﺰﺩ؟
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ...؟

حمید مصدق

Wednesday, May 28, 2014

ﻛﺎﺵ


ﻛﺎﺵ ﻧﺒﻀﺖ ﺭﺍ میﮔﺮﻓﺘﻢ
ﻭ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻣﯽﻛﺮﺩﻡ..
ﺗﺎ ﺩﻧﻴﺎ
ﺑﻪ ﺣﺎﻝ طبیعیﺍﺵ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ!

ﺷﻤﺲ ﻟﻨﮕﺮﻭﺩﯼ

Tuesday, May 27, 2014

بلکه پنجاه سال دیگر


ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﯽ



ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﯽ..
ﺷﺎﺩﯼ ﮐﻼﻡ ﻧﺎﻣﻔﻬﻮﻣﯽ ﺳﺖ
ﻭ "ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻣﯽﺩﺍﺭﻡ" ﺭﺍﺯﯼ ﺳﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺣﻨﺠﺮﻩ ﺍﻡ ﺩﻕ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ!
ﻭ ﻣﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﯽ ﺗﻮ ﻧﮕﯿﺮﺩ ﺩﻟﻢ..
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ
ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻭ
ﻫﻮﺍ
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﻌﺘﺎﺩﻧﺪ!

ﺣﺴﯿﻦ ﻣﻨﺰﻭﯼ

Monday, May 26, 2014

ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ


ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ
ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻫﻤﺮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﻫﻤﻪ ﺟﺎ
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻧﮕﻔﺖ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺑﺎ ﺗﻮ
ﺑﯿﺎﯾﻢ
ﺁﻣﺪ ﻭ ﻫﯿﭻ ﻧﮕﻔﺖ
ﺣﺮﻑ ﻧﺰﺩ
ﮔﻔﺘﻢ ﻭ ﺍﻭ ﺷﻨﯿﺪ
ﺭﻧﺠﺶ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﺮﺩ
ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺳﺨﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ ...

علیرضا روشن

آرام بـرای چـه بایـد گـرفت


آرام ؟
آرام بـرای چـه بایـد گـرفت ؟
وقتـی بمیریـم ، خـود به خـود آرام می گـیریم !
پیـش از آنکـه بمیریـم کـه نبایـد بمیریـم !

محمــــود دولت آبـــــــادی

Wednesday, May 21, 2014

ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﻣُﺠﺎﺏ ﺍﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ


ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﻣُﺠﺎﺏ ﺍﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ
ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺳﺖ
ﺯﻻﻝ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﺕ
ﻫﻢ ﭼﻨﺎﻥ ﺍﻡ ﻋﻄﺶ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ
مجابُ ﺍﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .

ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻣﻠﻮ 
اﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻭﭼﻬﺎﺭ

«باران برای تو می‌بارد...»


«باران برای تو می‌بارد...»
این برگ‌های زرد
به خاطر پاییز نیست که از شاخه می‌افتند
قرار است تو از این کوچه بگذری
و آن‌ها پیشی می‌گیرند از یک‌دیگر 
برای فرش کردنِ مسیرت...
گنجشک‌ها از روی عادت نمی‌خوانند،
سرودی دسته‌جمعی را تمرین می‌کنند
برای خوش‌آمد گفتن به تو...
باران برای تو می‌بارد
و رنگین‌کمان 
ـ ایستاده بر پنجه‌ی پاهایش ـ
سرک کشیده از پسِ کوه
تا رسیدن تو را تماشا کند.
نسیم هم مُدام می‌رود و بازمی‌گردد
با رؤیای گذر از درزِ روسری 
و دزدیدن عطرِ موهایت!
زمین و عقربه‌ی ساعت‌ها 
برای تو می‌گردند
و من
به دورِ تو! 

یغما گلرویی

Tuesday, May 20, 2014

دکمه ها


چرا هر دکمه ای که می افتد ؛ گم می شود؟
فکر میکنم جایی هست
که همه ی دکمه ها به عمد در آنجا جمع می شوند

غلام رضا بروسان

عده‌ی دیدار



«وعده‌ی دیدار»
دکمه‌های پیراهنم
خواب انگشتان تو را می‌بینند
و کفش‌هایم می‌سوزند
در آرزوی پابه پایی با کفش‌های تو!
شالِ من
نمی‌تواند خاطره‌ی شانه‌هایت را از خاطر ببرد،
شلوارم چون سگی دنبال می‌کند مرا در خانه
و می‌خواهد دوباره
او را به قدم زدن در کنار تو ببرم...
پس چگونه انتظار داری از تو نخواهم
به من وعده‌ی دیداری بدهی؟

یغما گلرویی

ﺩﯾﺸﺐ


ﺩﯾﺸﺐ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺩﺍﺷﺖ
ﺭﻭﺑﻮﺳﯽ ﺁﺑﺪﺍﺭ ﺑﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺩﺍﺷﺖ
ﯾﮑﺮﯾﺰ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﭘﭻ ﭘﭻ ﮐﺮﺩ
ﭼﮏ ﭼﮏ...ﭼﮏ ﭼﮏ...ﭼﮑﺎﺭ ﺑﺎ
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺩﺍﺷﺖ؟؟؟

قیصر امین پور

Monday, May 19, 2014

نیلوفر آبی بودن



یغما گلرویی

ﻣﻦ ﺑﻨﺪﻩ ﯼ ﺁﻥ ﺩﻣﻢ ﮐﻪ


ﻣﻦ ﺑﻨﺪﻩ ﯼ ﺁﻥ ﺩﻣﻢ ﮐﻪ ﺳﺎﻗﯽ
ﮔﻮﯾﺪ
ﯾﮏ ﺟﺎﻡ ﺩﮔﺮ ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﻣﻦ
ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ . . .

ﺧﯿﺎﻡ

ﺑﺎﺭﻫﺎ ﭘﯿﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ


ﺑﺎﺭﻫﺎ ﭘﯿﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﺟﺮﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﯾﮏ ﺑﻨﺎ،
ﮐﯿﺴﻪ ﺍﯼ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﮔﺮ
ﯾﺎ ﻭﺭﻗﻪ ﺍﯼ ﺁﻫﻨﯽ ﺍﺯ ﻗﻼﺏ ﯾﮏ ﺟﺮﺛﻘﯿﻞ ﻟﯿﺰ ﺑﺨﻮﺭﺩ
ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﯿﺎﻓﺘﺪ
ﺑﻌﻀﯽ ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ
ﭘﺲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺣﻖ ﺑﺪﻩ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﺮﺱ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺁﻏﻮﺵ ﺍﺕ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ
ﺍﺯ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﮑﺎﻥ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﻮﺷﻮﺍﺭﻩ ﻫﺎﯾﺖ
ﺑﺘﺮﺳﻢ !

ﺳﺎﺑﯿﺮ ﻫﺎﮐﺎ

Wednesday, May 14, 2014

ﮔﻨﺠﺸﮑﺎﻥ ﻻﻑ ﻣﯽﺯﻧﻨﺪ


ﮔﻨﺠﺸﮑﺎﻥ ﻻﻑ ﻣﯽﺯﻧﻨﺪ:
ﺟﯿﮏ ﺟﯿﮏ ﺟﯿﮏ ﺟﯿﮏ
ﺟﯿﮏ ﻫﯿﭻ ﯾﮏﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺩﻭﺭ ﻣﯽﺷﺪﯼ

ﺷﻤﺲ ﻟﻨﮕﺮﻭﺩﯼ

مثل سیگار


مثل سیگار، خطرناک ترین دودم باش
شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش
مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن
هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن
مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز
مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز ...
علیرضا آذر / تومور دو

ﻗﻄﺎﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ


ﻗﻄﺎﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ،
ﺗﻮ ﻣﯽﺭﻭﯼ
ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﻣﯽﺭﻭﺩ
ﻭ ﻣﻦ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺎﺩﻩﺍﻡ
ﮐﻪ ﺳﺎﻝﻫﺎﯼ ﺳﺎﻝ
ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺗﻮ
ﮐﻨﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﻗﻄﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩﺍﻡ
ﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ
ﺑﻪ ﻧﺮﺩﻩﻫﺎﯼ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﺭﻓﺘﻪ
ﺗﮑﯿﻪ ﺩﺍﺩﻩﺍﻡ!
ﻗﯿﺼﺮ ﺍﻣﯿﻦ ﭘﻮﺭ

میخواهم فراموشت کنم


میخواهم فراموشت کنم
اما مگر این باران
می گذارد

محمد صابر شریفی

Saturday, May 10, 2014

طرز فکر آدمها


هر آدمی يک بار عاشق


مگر نمی گويند که هر آدمی يک بار عاشق می شود ؟
پس چرا هر صبح که چشم هات را باز می کنی
دل می بازم باز ؟
چرا هربار که از کنارم می گذری نفست می کشم باز ؟
چرا هربار که می خندی در آغوشت در به در می شوم باز ؟
چرا هر بار که تنت را کشف می کنم
تکه های لباسم بال در می آورند باز ؟

عباس معروفی

نمی شود


نمی شود که تو باشی
من عاشق تو نباشم
نمی شود که تو باشی
درست همينطور که هستی
و من ، هزار بار خوبتر از اين باشم
و باز ، هزار بار ، عاشق تو نباشم
نمی شود ، مي دانم
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد

نادر ابراهيمی

Monday, May 5, 2014

باید به کودکان آموخت


باید به کودکان آموخت که جهان بی‌باطوم و گلوله زیباتر است!
باید به فکرِ ساختن یک بادبادک بود!
هنوز هم با مُشتی نخ و کمی کاغذ می‌شود به گیسِ طلای خورشید رسید!
کودکی که با مُسلسل بازی کند، جهان را نجات نخواهد داد!

یغماگلرویی
بخشی از مقدمه کتاب «یک مرد»

Saturday, May 3, 2014

حالــــم خوب است امــــا


حالــــم خوب است امــــا...
دلــــم تنــــگِ آن روزهایی شده 
که می توانستم از تــــه دل بخــــندم...
آترود

چیزهایی هستند


چیزهایی هستند که می توانند مرا له کنند
مثل صورت های بی روح
مثل پاکت ها
مثل کلوچه ها
مثل زن های اجیر شده
مثل کشورهایی که ادعای عدالت می کنند
مثل آخرین بوسه و اولین بوسه،
مثل دست هایی که زمانی عاشق تو بودند
و تو این ها را می دانی،
لطفا با من گریه کن...

چارلز بوکفسکی