خداوندا : براي همسايه كه نان مرا ربود، نان . براي عزيزاني كه قلب مرا شكستند، مهرباني . براي كساني كه روح مراآزردند بخشش.وبرای خویشتن خویش آگاهی وعشق می طلبم
Friday, November 29, 2013
Wednesday, November 27, 2013
آدمی
"آدمی را می توان شناخت"
آدمی را می توان شناخت :
از کتابهایی که می خواند
و دوستانی که دارد
و ستایش هایی که می کند
و لباسهایش و سلیقه هایش
و از آنچه خوش نمی دارد
و از داستانهایی که نقل می کند
و از طرز راه رفتنش
و حرکات چشمهایش
و ظاهر خانه اش و اتاقش؛
زیرا هیچ چیز بر روی زمین مستقل و مجرد نیست،
بلکه همۀ چیزها تا بی نهایت با هم پیوند و تاثیر و تاثّر دارند.
“A Man is Known…”
A man is known by the books he reads
by the company he keeps
by the praise he gives
by his dress, by his tastes
by his distastes
by the stories he tells
by his gait
by the motion of his eye
by the look of his house, of his chamber
for nothing on earth is solitary
but everything hath affinities infinite…
R.W.Emerson
نوشته رالف والدو امرسن
ترجمه حسین الهی قمشه ای
برگرفته از کتاب "در قلمرو زرین"
Tuesday, November 26, 2013
Monday, November 25, 2013
Saturday, November 23, 2013
ماتریکس من و تو
«ماتریکس من و تو»
بعد از ما
پیجهای عاطلمان باقی میمانند
در facebook
چون روحهای سرگردانی
که با خود حمل میکنند
چمدانی لبریز خاطره را...
بعد از ما
ایمیلهای فراوانی برایمان فرستاده میشود
از آشنایان بیخبر،
همکلاسیهای قدیم،
شرکتهای تبلیغاتی،
لاتاریهای یک میلیون دلاری حتا
با خبر برنده شدن...
و ایمیل باکسمان
ـ چون سگ ولگردی
که از باز کردنِ قوطی کنسروی زنگزده عاجز است ـ
توانِ خواندن آن ایمیلها را نخواهد داشت...
بعد از ما
تا همیشه منجمد میشوند کلماتمان
در وبلاگهایی که اینبار
صاحبانشان هک شدهاند...
اما دوستتدارمی
که با ایمیلی مخفیانه برای تو فرستادم
با مرگِ اینترنت هم از بین نمیرود!
یغما گلرویی
از مجموعه شعر «گریههای گربهی خاکستری»
Thursday, November 21, 2013
کوتاه ولی عمیق
در جهان چهار دسته انسان وجود دارد
دسته اول:
کسانی که نه فکر میکنند ونه کار میکنند
دسته دوم:
کسانی که از با افکار دیگران کار میکنند
دسته سوم:
کسانی که در مورد کار دیگران فکر می کنند
دسته چهارم:
کسانی که فکر میکنند و روی افکارخودشان کار میکنند
تا به نتیجه برسند
من همیشه از سه دسته اول دوری و به دسته چهارم ملحق شدم
آلبرت اینشتین
Wednesday, November 20, 2013
Tuesday, November 19, 2013
مثل ساعت شنی
مثل همین ساعت شنی
از تو پر میشوم
مدام سرازیر در خیال تو
منتظرت آمدنت
همراه عقربهها
نفس نفس میزنم همهی راه
دستهای من
همیشه و هنوز
بوی تنت را داغدار است
نارنجی!
دستم را به صورتم میکشم
تبزده در عصر یخبندان نبودنت
راه میافتم
به جایی که خیال میکنم هستی
بلورههای یخ سیم میکشند در گوش یکدیگر
و من تبزده در خواب تو سرگردان
از تو پر میشوم
و باز دنبالت میگردم
برمیگردم.
عباس معروفی
بده آن باده
بده آن بادۀ دوشین که من از نوشِ تو مستم
بده ای حاتمِ عالَم، قدحِ زَفت به دستم
ز من ای ساقیِ مردان، نَفَسی روی مگردان
دلِ من مشکن اگر نه قدح و شیشه شکستم
قدحی بود به دستم، بفکندم، بشکستم
کفِ صد پایِ برهنه من از آن شیشه بخستم
تو بدان شیشه پرستی که ز شیشه است شرابت
میِ من نیست ز شیره ز چه رو شیشه پرستم
بکَش ای دل، میِ جانی و بُخسب ایمن و فارغ
که سرِ غُصه بُریدم ز غم و غصه برستم
دلِ من رفت به بالا، تنِ من رفت به پستی
منِ بیچاره کجایم؟ نه به بالا، نه به پستم
چه خوش آویخته سیبم! که ز سنگت نشکیبم
ز بلا چون بشکیبم من اگر مستِ الستم؟
تو ز من پُرس که این عشق چه گنج است و چه دارد
تو مرا نیز از او پرس که گوید چه کَسستم
به لب جوی چه گردی؟ بِجِه از جوی، چو مردی
بِجِه از جوی و مرا جو، که من از جوی بجستم
فَلَئِن قُمتَ اَقَمنا وَ لَئِن رُحتَ رَحَلنا
چو بخوردی تو، بخوردم، چو نشستی تو، نشستم
منم آن مستِ دُهلزن که شدم مست به میدان
دُهلِ خویش چو پَرچم به سرِ نیزه ببستم
چه خوش و بیخود شاهی، هله خاموش چو ماهی
چو ز هستی برهیدم، چه کَشی باز به هستم؟
مولانا
Monday, November 18, 2013
Saturday, November 16, 2013
Tuesday, November 12, 2013
Wednesday, November 6, 2013
Subscribe to:
Posts (Atom)