Pages

Friday, November 29, 2013

Madness,as you


پرنـــــــــــــده‌




پرنـــــــــــــده‌ی نوپــــــــــرواز
بر آسمـــــــــانِ بلنــــــــــــــد
ســـرانجام
پَر باز می‌کنــــــــــد.


شاملو

ترک شیرازی


دستت را به من بـــــده



دستت را به من بـــــده
نتـــــــــرس!

با هم خواهيــــــــــم پريد
حضور و حيات و حوصله ي من از تو
درد و بلا و بي کسي هاي تو از من

سيد علي صالحي

Wednesday, November 27, 2013

آن روز



آدمی



"آدمی را می توان شناخت"

آدمی را می توان شناخت :
از کتابهایی که می خواند
و دوستانی که دارد
و ستایش هایی که می کند
و لباسهایش و سلیقه هایش 
و از آنچه خوش نمی دارد
و از داستانهایی که نقل می کند
و از طرز راه رفتنش
و حرکات چشمهایش
و ظاهر خانه اش و اتاقش؛
زیرا هیچ چیز بر روی زمین مستقل و مجرد نیست،
بلکه همۀ چیزها تا بی نهایت با هم پیوند و تاثیر و تاثّر دارند.

“A Man is Known…”
A man is known by the books he reads
by the company he keeps
by the praise he gives
by his dress, by his tastes
by his distastes
by the stories he tells
by his gait
by the motion of his eye
by the look of his house, of his chamber
for nothing on earth is solitary
but everything hath affinities infinite…
R.W.Emerson

نوشته رالف والدو امرسن
ترجمه حسین الهی قمشه ای
برگرفته از کتاب "در قلمرو زرین"

تهران را دوست دارم


تهران را دوست دارم 
بس که شبیه من است 
پرهیاهو، آلوده، دوست نداشتنی! 
پر رفت و آمد و سرآخر؛ تنها!
...
تهران را دوست دارم 
بس که شبیه من است 
تهران،شهر من است!

آترود

Tuesday, November 26, 2013

چنان نماند


گمشده


رکعت رکعت



رکعت رکعت خمیدی و راست شدی
کوتاه و بلند بی‌کم و کاست شدی
اما تو بگو برای مخــــــلوق خدا
آنسان که خدایت از تو می‌خواست شدی؟

اینجا چراغی روشنه




جز این قلب لامصب



تمام اعضا و جوارحم
برای من کار می کنند
جز این قلب لامصب
که کار می کند
برای تو !

ناصررعیت نواز

Monday, November 25, 2013

زندگی



If you want


زخمی بر قلب




زخمی اگر بر قلبت بنشیند؛ تو، نه می توانی زخم را از قلبت وا بکنی، و نه می توانی قلبت را دور بیندازی، زخم تکه ای از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست.زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی. قلبت را چگونه دور می اندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند


محمود دولت آبادی
جای خالی سلوچ

Saturday, November 23, 2013

Change


ماتریکس من و تو



«ماتریکس من و تو»

بعد از ما
پیج‌های عاطلمان باقی می‌مانند
در facebook
چون روح‌های سرگردانی
که با خود حمل می‌کنند
چمدانی لب‌ریز خاطره را...

بعد از ما
ایمیل‌های فراوانی برایمان فرستاده می‌شود
از آشنایان بی‌خبر،
هم‌کلاسی‌های قدیم،
شرکت‌های تبلیغاتی،
لاتاری‌های یک میلیون دلاری حتا
با خبر برنده شدن...

و ایمیل باکسمان
ـ چون سگ ولگردی
که از باز کردنِ قوطی کنسروی زنگ‌زده عاجز است ـ
توانِ خواندن آن ایمیل‌ها را نخواهد داشت...

بعد از ما
تا همیشه منجمد می‌شوند کلماتمان
در وبلاگ‌هایی که این‌بار
صاحبانشان هک شده‌اند...
اما دوستت‌دارمی
که با ایمیلی مخفیانه برای تو فرستادم
با مرگِ اینترنت هم از بین نمی‌رود! 

یغما گلرویی
از مجموعه شعر «گریه‌های گربه‌ی خاکستری» 

ما


مرسی که هستی


مرسی که هستی
و هستی را رنگ می‌‌آمیزی
هیچ چیز از تو نمی‌خواهم
فقط باش
فقط بخند
فقط راه برو...
نه،
راه نرو
می‌ترسم پلک بزنم
دیگر نباشی...

عباس معروفی

Thursday, November 21, 2013

گر برکنم دل از تو



گر برکنم دل از تو. و بردارم از تو مهر
این مهر بر که افکنم این دل کجا برم

سعدی

توفرق داری


کوتاه ولی عمیق



در جهان چهار دسته انسان وجود دارد

دسته اول:
کسانی که نه فکر میکنند ونه کار میکنند
دسته دوم:
کسانی که از با افکار دیگران کار میکنند
دسته سوم:
کسانی که در مورد کار دیگران فکر می کنند
دسته چهارم:
کسانی که فکر میکنند و روی افکارخودشان کار میکنند
تا به نتیجه برسند

من همیشه از سه دسته اول دوری و به دسته چهارم ملحق شدم


آلبرت اینشتین

سخن


اين جماعت




آه 
اين جماعت 
حقيقتِ خوف‌انگيز را 
تنها
در افسانه‌ها مي‌جويند...

شاملو

Wednesday, November 20, 2013

به تو




عاشقانه بسرایم



برف نگرانم نمی کند
حصار یخ رنجم نمی دهد
زیرا پایداری می کنم
گاهی با شعر و گاهی با عشق
که برای گرم شدن وسیله دیگری نیست
جز آنکه دوستت بدارم
یا برایت عاشقانه بسرایم.


نزار قبانی

هیزم شکن



درختها ندانسته کار دست خودشان می دهند...
نمی دانند که این قطور شدن های بی دلیل،
اگر باد را نا اُمید کند ...
هیزم شکن را حریص تر میکند...!

Tuesday, November 19, 2013

مثل ساعت شنی



مثل همین ساعت شنی
از تو پر می‌شوم
مدام سرازیر در خیال تو
منتظرت آمدنت
همراه عقربه‌ها
نفس نفس می‌زنم همه‌ی راه
دست‌های من
همیشه و هنوز
بوی تنت را داغدار است
نارنجی!
دستم را به صورتم می‌کشم
تب‌زده در عصر یخبندان نبودنت
راه می‌افتم
به جایی که خیال می‌کنم هستی
بلوره‌های یخ سیم می‌کشند در گوش یکدیگر
و من تب‌زده در خواب تو سرگردان
از تو پر می‌شوم
و باز دنبالت می‌گردم 
برمی‌گردم.


عباس معروفی

بده آن باده




بده آن بادۀ دوشین که من از نوشِ تو مستم
بده ای حاتمِ عالَم، قدحِ زَفت به دستم

ز من ای ساقیِ مردان، نَفَسی روی مگردان
دلِ من مشکن اگر نه قدح و شیشه شکستم

قدحی بود به دستم، بفکندم، بشکستم
کفِ صد پایِ برهنه من از آن شیشه بخستم

تو بدان شیشه پرستی که ز شیشه است شرابت
میِ من نیست ز شیره ز چه رو شیشه پرستم

بکَش ای دل، میِ جانی و بُخسب ایمن و فارغ
که سرِ غُصه بُریدم ز غم و غصه برستم

دلِ من رفت به بالا، تنِ من رفت به پستی
منِ بیچاره کجایم؟ نه به بالا، نه به پستم

چه خوش آویخته سیبم! که ز سنگت نشکیبم
ز بلا چون بشکیبم من اگر مستِ الستم؟

تو ز من پُرس که این عشق چه گنج است و چه دارد
تو مرا نیز از او پرس که گوید چه کَسستم

به لب جوی چه گردی؟ بِجِه از جوی، چو مردی
بِجِه از جوی و مرا جو، که من از جوی بجستم

فَلَئِن قُمتَ اَقَمنا وَ لَئِن رُحتَ رَحَلنا
چو بخوردی تو، بخوردم، چو نشستی تو، نشستم

منم آن مستِ دُهلزن که شدم مست به میدان
دُهلِ خویش چو پَرچم به سرِ نیزه ببستم

چه خوش و بیخود شاهی، هله خاموش چو ماهی
چو ز هستی برهیدم، چه کَشی باز به هستم؟


مولانا

Monday, November 18, 2013

که آن خانه دو در دارد




نگران فردا نباش



چایت را بنوش
نگران فردا نباش
از گندمزار من و تو
مشتی کاه میماند برای بادها

نیما یوشیج

آلزایمر بودی یا عشق



نمی دانم ...
آلزایمر بودی یا عشق 
از روزی که مبتلایت شدم 
خودم را 
از یاد بردم ...

آترود

Saturday, November 16, 2013

ببر مرا




کسی خواهد آمد



کسی خواهد آمد...!
به این بیندیش...!
هیچ پیامی آخرین پیام نیست و هیچ عابری، آخرین عابر...!
کسی مانده است که خواهد آمد، با‌ور کن، کسی که امکان آمدن را زنده نگه می‌دارد!

نادر ابراهیمی

Tuesday, November 12, 2013

انسان



مگر انسان می تواند حالات خود را با کلمات بیان کند؟ اما همدلی و همزبانی حُسن بزرگی است. تو برای همدلی خود لازم نیست همه چیز را بگویی تا او اندکی از تو را بفهمد؛ بلکه کافی است اندکی بر زبان بیاوری تا او همه تو را دریابد.


محمود دولت آبادی/نون نوشتن

اين آخرین سکانسه



تو دیگه داری می‌ری، اين اختتام رؤیاست
اين آخرین سکانسه فیلمِ کازابلانکاست

من مردِ نقش اول، مغرور و بی‌تبسم
تو اون زنی که می‌ره با مردِ نقش دوم

یغماگلرویی

گفتی زيبا شو



گفتی زيبا شو

شعر، از نك انگشتم فرو ريخت

سدها را تو می شكنی 

غرق شدن، قسمت ديگران است.


شمس لنگرودی/ تعادل روز

Wednesday, November 6, 2013

گلوله


آقا اجازه





آقا اجازه!
یه سوال داشتیم:
ما کلاس اولیا
که هر روز تو مراسم صبحگاه
ده تا "زنده باد" و "مرده باد" می‌گیم
وقتی بزرگ شدیم
می‌تونیم آدمای دیگه رو دوس داشته باشیم؟!


یغما گلرویی

شهامت می خواهد




شهامت می خواهد


سرد باشی

اما گرم لبخند بزنی !


فروغ فرخزاد