وصـــلم کــن بــه مــوهـات
مــثــل سـنـجـاقـی کـه دوسـتـش داری
مــــن
جـــز بـا ایـن شـراب
مـــســـــت نـمـی شـــوم
نـــگـار الـــهـی
شعر ، چشم سوم من است
کشاورزی الاغ پیری داشت كه یك روز اتفاقی به درون یك چاه ،
بدون آب افتاد. كشاورز هر چه سعی كردنتوانست الاغ را از درون چاه ،
بیرون بیاورد. پس برای اینكه حیوان بیچاره زیاد زجر نكشد،
كشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاك پر كنند ..
تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
مردم با سطل روی سر الاغ خاك می ریختند اما الاغ هر بار ،
خاك های روی بدنش را می تكاند و زیر پایش می ریخت ،
و وقتی خاك زیر پایش بالا می آمد، سعی می كرد روی ،
خاك ها بایستد.روستایی هاهمینطور ،
به زنده به گور كردن ،الاغ بیچاره ادامه دادند ..
و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد،تا اینكه به لبه چاه رسید..
و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد..
...
دوست من :مشكلات،مانند تلی ازخاك برسرما می ریزند..
وما همواره دو انتخاب داریم:
اول اینكه اجازه ندهیم مشكلات ما را زنده به گور كند..
و دوم اینكه از مشكلات سكویی بسازیم برای صعود!
اگراز مشکلات برای بالا آمدن و رشد مان استفاده نکنیم ,
در چاههای زندگی گرفتارخواهیم شد...
آترود
من مشتاق شمردن بوسههای توام
و زاری آب در لیوانی
که به لبهای تو فکر میکند.
شمس لنگرودی
بخشی از یک شعر
حالا که تو رفته یی می فهمم
دست های تو بود
که به نان طعم می داد
پنیر را به سفیدی برف می کرد
و روز می آمد و سر راهش با ما می نشست.
حالا که تو رفته یی
و ملال غروبی نان را قاچ می کند
و برگ درختان
به بهانۀ پاییز
ناپدید می شوند.
شمس لنگرودی
و عجیب که شمس ام می خوانند
پروانه ها هم گاهی برای رسيدن
صبر نمی كنند؛
ديوانه وار ميسوزند...
و تن به دست آتش
می سپارند!
كه سوختن
گاهی؛
راه بهتريست
برای رهايی ...
و درد شايد
جلای روح خسته ايست
كه سالها برای پرواز
دست از زمين كشيده است
راوک احمدی
فقط یک اشتباه
و گاهی دست بر قضا
خيلی ناگهانی؛
يكی از راه می رسد...
و اندوه شبانه ی تو
و
نمناكی گوشه ی چشمهايت را
به طور عجيبی
پاک می كند...
گويا كه سال هاست كه عاشق است...
گويا كه چمدانش را فقط برای رسيدن به تو
بسته بود!
راوک احمدی
فقط یک اشتباه
حس عجیبی ست
نبودن کسی که تمامت
بودنش را فریاد می زند
حس عجیبی ست
تنهایی بی او بودن
گذشتن از همه ی این دلتنگی ها
درست همانطور که حس عجیبی بود
اولین بار که گفتم دوستت دارم
و من این روزها
چقدر شبیه این حس های عجیب شده ام
درست مثل
تنها بودن
دلتنگ شدن
دوست داشتن
مصطفی نوروزی
وقتی كه دلتنگ باشيم
ديگر فرقی ميان زندگی و مرگ نيست
چشمهای بسته
ترانه های آرام
اشكهای نم نم
حتی در ميان بغض های نفس گير خنديدن
ديگر چه فرقی می كند
كه كی يا كجا....
ارام ارام زمزمه ميكنی
تمام حجم نبودنش را
در ميان هجاهای كوتاه ، كوتاه
كه بغض امان امتدادش را در مشتِ فشرده
حبس كرده است...
ميخوانی
می نوازی
نرم نرم
اهسته اهسته
نه.... كسی كه بايد اينجا نيست!
نه.... اويی كه بايد
در جايی كه نبايد....
برای ترانه هايت
شعر دلتنگی می سرايد...
تو بخوان...
نرم .. آهسته.. آرام .. آرام...
راوک احمدی/فقط یک اشتباه
از قول من
به باران بی امان بگو
دل اگر دل باشد،
آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد
علی صالحی
تو هم می دانی
كه روزگار
دريغ كرده است...
فرصت ما شدن را از ما....!
مـــن
بی پنجره...
بی بهــــانه....
بی هــــوا...
برای عاشقی با تو
دل به دريايی مـــی زنم
كه برای ما شدن
تمام فرصتم بود...!
راوک احمدی
بی آنکه بوی تو مستم کند
تا ده میشمارم
انگشتانم گرد کمرگاه مدادم تاب میخورند
و ترانهای متولد میشود
که زادهی دستهای توست -
چه كنم، شاعرم به از تو سرودن معتادم.
شمس لنگرودی
از کتاب ملاح خیابانها
«دوئل»
اخم میکنی
و پرچمها نیمه افراشته میشوند
در تمام میدانها
بغض میکنی
و توفانِ کاترینا
جهان را در هم میکوبد!
آتش میزنی جنگلهای ماریجوآنا را
در رقصت
و بوسهی تو
تفسیرِ غزلهای حافظ است!
نگاهت را از من نگیر
تا خدا را
به دوئل دعوت کنم!
یغماگلرویی
می شود در همین لحظه
از راه برسی و
جوری مرا در آغوش بگیری
که حتی عقربه ها هم
جرات نکنند
از این لحظه عبور کنند؟؟؟
و من به اندازه ی تمام روزهای
کم بودنت
تو را ببویم و
در این زمان متوقف
سالها در آغوشت زندگی کنم
بی ترس فردا ها...
علی طاهری
کاش غم و غصه هم قیمت داشت
مجّانی است
همه میخورند.
کاش روی دهانمان
کنتوری نصب میشد
و جریمة غصهها را
به حساب آنان میریختیم.
غصه نخوریم مردم
سیاستمدارها هم روزی بزرگ میشوند
به مدرسه میروند
و دنیا
مثل گل مصنوعی قشنگ میشود
هر چیز مجانی که ارزش خوردن ندارد.
شمس لنگرودی