Pages

Monday, June 30, 2014

با فروغ


بیشعورها


بیشعورها برای خودشان قواعد نانوشته ای دارند که برطبق آن رفتار می کنند. بعضی از از این قواعد از این قرارند:

1- تمام مشکلات را دیگران به وجود آورده اند.
2- اصلاً نیازی به ریشه یابی و حل مشکلات نیست. فقط یکی را پیدا کن که تقصیرها را گردنش بیندازی.
3- کم نیاور. تمام کاستی ها و خطاها را می توان در پشت نقابی از وقاحت و گستاخی پنهان کرد. هرچقدر که جرمت بزرگتر است باید پُررویی ات هم بیشتر باشد.
4- تمام قوانین برای این بوجود آمده اند که نقض شوند. اما فقط توسط تو. اگر کس دیگری این کار را انجام داد دودمانش را بر باد بده.
5- اگر از قانونی خسته شدی،مطابق نیازت یکی دیگر بساز ، اما به محض آنکه به خواسته ات رسیدی آن را هم نقض کن.
6- هرگز در توانایی ات در بدست آوردن هر چیز کثیفی که ارادی کنی، شک نکن.

بیشعوری
دکتر خاویر کرمنت
ترجمه:محمود فرجامی

Sunday, June 22, 2014

من خویشاوند هر انسانی هستم که


من خویشاوند هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمی‌کند. نه ابرو درهم می‌کشد نه لبخندش ترفند تجاوز به حق نان و سایه‌بان دیگران است. نه ایرانی را به غیرایرانی ترجیح می‌دهم نه ایرانی را به ایرانی. من یک لر ِ بلوچ ِ کردِ فارسم، یک فارس‌زبان ترک، یک افریقایی اروپایی استرالیایی امریکایی ِ آسیایی‌ام، یک سیاه‌پوستِ زردپوستِ سرخ‌پوستِ سفیدم که نه تنها با خودم و دیگران کمترین مشکلی ندارم بلکه بدون حضور دیگران وحشت مرگ را زیر پوستم احساس می‌کنم. من انسانی هستم میان انسان‌های دیگر بر سیارهٔ مقدس زمین، که بدون حضور دیگران معنایی ندارم.

احمد شاملو 

Wednesday, June 18, 2014

لبت


ﻣﺮﻍ ﺳﺤﺮ


ﻣﺮﻍ ﺳﺤﺮ!
ﻧﺎﻟﻪ ﺳﺮ ﻛﻦ،
ﺩﺍﻍ ﻣﺮﺍ ﺗﺎﺯﻩ ﺗﺮ ﻛﻦ؛
ﺭﺍﺳﺘﯽ ﻭ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ، ﻓﺴﺎﻧﻪ ﺷﺪ،
ﻗﻮﻝ ﻭ ﺷﺮﺍﻓﺖ، ﻫﻤﮕﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻧﻪ
ﺷﺪ،
ﺍﺯ ﭘﯽِ ﺩﺯﺩﯼ، ﻭﻃﻦ ﻭ ﺩﯾﻦ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺷﺪ،
ﺩﯾﺪﻩ ﺗﺮ ﮐﻦ...
ﺟﻮﺭِ ﻣﺎﻟﮏ،
ﻇﻠﻢِ ﺍﺭﺑﺎﺏ،
ﺯﺍﺭﻉ ﺍﺯ ﻏﻢ، ﮔﺸﺘﻪ ﺑﯽ ﺗﺎﺏ،
ﺳﺎﻏﺮ ﺍﻏﻨﯿﺎ، ﭘُﺮ ﺯِ ﻣﯽﻧﺎﺏ،
ﺟﺎﻡ ﻣﺎ، ﭘُﺮ ﺯِ ﺧﻮﻥِ ﺟﮕﺮ ﺷﺪ...
ﻧﺎﻟﻪ ﺑﺮ ﺁﺭ ﺍﺯ ﻗﻔﺲ ﺍﯼ ﺑﻠﺒﻞ ﺣﺰﯾﻦ،
ﮐﺰ ﻏﻢ ﺗﻮ ﺳﯿﻨﻪ ﯼِ ﻣﻦ،
ﭘﺮ ﺷﺮﺭ ﺷﺪ...
ﭘﺮ ﺷﺮﺭ ﺷﺪ...

ﻣﻠﮏ ﺍﻟﺸﻌﺮﺍﯼ ﺑﻬﺎﺭ

Sunday, June 15, 2014

درمن


هنوز بارونو دوست داری



یه ساله رفتی و اسمت هنوز مونده تو این گوشی...
می‌دونم قهوه‌تو مثل قدیما تلخ می‌نوشی
می‌دونم شب‌ها توی تختت کتابِ شعر می‌خونی
کنارِ پنجره شادی با یه سیگار پنهونی
هنوزم وقتی می‌خندی رو گونه‌ت چال می‌افته
هنوزم چشم به راهِ یه سواره زیبای خفته
هنوزم عینهو فیلما، یه عشق آتشین می‌خوای 
هنوزم روحِ هـامـونو، تو جسم جیمزدین می‌خوای
می‌دونم وقتی که بارون 
تو شب می‌باره بیداری! 
بازم قمیشی گوش می‌دی، 
هنوز بارونو دوست داری!
یه ساله رفتی و عطرت هنوز مونده‌ توی شالم
بازم ردت رُ می‌گیرن همه تو فنجون فالم
تو وقتی شعر می‌خونی منو یادت میاد اصلن؟
تو یادت موندن اون روزا که دیگه برنمی‌گردن؟
همون روزا که از فیلم و شراب و شعر پر بودن
یه کاناپه، دو تا گیلاس، تو و دیوونه‌گیِ من...
بدون حالا بدون ‌تو یکی دلتنگه این گوشه،
هنوزم قهوه‌شو تنها به عشقت تلخ می‌نوشه
می‌دونم وقتی که بارون 
تو شب می‌باره بیداری! 
همون آهنگو گوش می‌دی، 
هنوز بارونو دوست داری! 

یغما گلرویی 
از مجموعه ترانه «رانندگی در مستی» / زخمه 2010

Monday, June 9, 2014

ﺁﻥ ﭼﺸﻤﻬﺎ


ﺁﻥ ﭼﺸﻤﻬﺎ
ﺁﻥ ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﺮﺍﻕ
ﺍﯼ ﺧﺪﺍ
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ
ﭼﺸﻤﻬﺎﺵ
ﺣﻠﻖ ﺁﻭﯾﺰ ﮐﻨﻢ ...

عباس معروفی/ﺳﺎﻝ ﺑﻠﻮﺍ

از همین خیابان


قاتلان
مقتولان
قاضیان
همه از همین خیابان گذشتند.

شمس لنگرودی

باران ببارد


دعا کردیم که بمانی 
بیایی کنار پنجره،باران ببارد
و باز شعر مسافر خاموش خود را بشنوی
اما دریغ که رفتن
راز غریب همین زندگی است
رفتی پیش از آن که باران ببارد.

سیدعلی صالحی

عزیز من


عزیز من !
دو نیمه ، زمانی به راستی یکی می شوند و از دو «تنها» یک «جمع کامل» می سازند که بتوانند کمبود های هم را جبران کنند، نه آنکه عین مطلق هم شوند، چیزی بر هم مضاف نکنند و مسائل خاص و تازه یی را پیش نکشند.....
پس، بانو ! 
بیا تصمیم بگیریم که هرگز عین هم نشویم.
بیا تصمیم بگیریم که حرکات مان، رفتارمان، حرف زدن مان، و سلیقه مان، کاملاً یکی نشود.....
و فرصت بدهیم کخ خرده اختلاف ها، و حتّی اختلاف های اساسی مان، باقی بماند.
و هرگز، اختلاف نظر را وسیله ی تهاجم قرار ندهیم ......
عزیز من ! بیا متفاوت باشیم!

 نادر ابراهیمی
چهل نامه ی کوتاه به همسرم

Tuesday, June 3, 2014

راه و گم کردی


موهاتو وا کردی


موهاتو وا کردی
تهران به هم ریخت

محمد صابر شریفی

ﻣﻦ ﺍﺯ ﻋﻄﺮِ ﺁﻫﺴﺘﻪﯼ ﻫﻮﺍ


ﻣﻦ ﺍﺯ ﻋﻄﺮِ ﺁﻫﺴﺘﻪﯼ ﻫﻮﺍ
ﻣﯽﻓﻬﻤﻢ
ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺎﺯﻩﮔﯽﻫﺎ
ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ.

سید علی صالحی

تاریخ برای من


تاریخ
برای من
یک بار ورق خورد
یگانه‌ی تقدیر!
خدا هم تو را تکرار نمی‌کند.

عباس معروفی

Sunday, June 1, 2014

ﮔﻠﻮﻟﻪ


ﮔﻠﻮﻟﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﻧﯿّﺖ ﭘﻮﺳﺖ ﻧﺎﺯﮎ ﺁﺯﺍﺩﯼ
ﺷﻠﯿﮏ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ
ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ
ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺷﻘﯿﻘﮥ ﺩﮊﺧﯿﻢ
ﮐﻤﺎﻧﻪ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ
ﭼﺎﻗﻮﯾﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻠﻮﯼ ﺧﻮﺵ ﺁﻭﺍﺯ ﻋﺸﻖ
ﺍﺯ ﻏﻼﻑ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺯﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ
ﺁﺧﺮ ﺩﺳﺘﮥ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ
ﻧﺒﺮﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ
ﺣﺎﻻ،
ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺷﻠﯿﮏ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ
ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﭼﺎﻗﻮ ﺑﮑﺸﯿﺪ

ﺣﺴﯿﻦ ﻣﻨﺰﻭﯼ

ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻲ ﻛﻨﺪ


ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻲ ﻛﻨﺪ
ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ ﻣﻲ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ
ﭘﻠﻲ ﺑﺎﺷﺪ
ﻛﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻱ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﻫﻔﺘﻪ
ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﺪ..

ﺍﺣﻤﺪﺭﺿﺎ ﺍﺣﻤﺪﯼ

موهای تو


گره ی موهای تو ...
در دستانِ من 
خرم شهری است ..
مگر خدا آزادش کند 

مهران مدرسی