Pages

Wednesday, January 29, 2014

کوتاه ولی عمیق


آدم دوسـت دارد ، چـون دوسـت دارد ؛ هميـن ؛ 
هيــچ دليلـی بـرای دوســت داشتـن وجـود نـدارد .

پــــائولو كـــوئيلو

بیا ره توشه برداریم


ســــالــهاست


ســــالــهاست
انــــســانی به دنــــیا نیـآمده 
دنـیـــا دارد از جیـب می‌خورد . . .
وَ روز به روز . . .
لاغــــــر تـــر مـی‌شـــــــود . . .!!!

هدا کُجوری

Sunday, January 19, 2014

کوتاه ولی عمیق


با آدمیان زیستن دشوار است
زیرا خاموش ماندن بسی دشوارتر

نیچه

برام هیچ حسی شبیه تو نیست



دل من روشن است


امشب 
درياها سياه اند
باد زمزمه گر سياه است
پرنده و گيلاس ها سياه اند
دل من روشن است
تو خواهي آمد.

شمس لنگرودي

Saturday, January 18, 2014

بی تو


اصلا مهم نيست


اصلا مهم نيست تو چند ساله باشی،
من همسن و سال ِ تو هستم...
مهم نيست خانه‌ات کجا باشد،
براي يافتنت کافیست چشمهايم را ببندم...
خلاصه بگويم حالا هر قفلی که ميخواهد
به درگاه ِ خانه‌ات باشد،
عشق پيچکي است که ديوار نمی شناسد!!

گروس عبدالملکيان

Wednesday, January 15, 2014

ماه


«هدیه»


«هدیه»

دلفین‌ها بی‌آن که چیزی از ابعادِ اقیانوس بدانند
راه خود را پیدا می‌کنند؛
زنبورها برای رسیدن به کندو
دست به دامن نقشه نمی‌شوند،
پنگوئن‌ها بدون قطب‌نما
راه‌پیمایی هزار کیلومتریشان را
انجام می‌دهند
و من چشم‌بسته حتا پیدایت می‌کنم
با شامه‌ی زنبوری
که عصاره‌ی هزار گل سرخ را
برای زنبورِ ملکه هدیه می‌برد... 

یغماگلرویی
از مجموعه شعر «گریه‌های گربه‌ی خاکستری» / زخمه 2013

Monday, January 13, 2014

بیا برای من کتاب بخوان





خسته ام!
بیا برای من کتاب بخوان
برای من چایی بخور
و کمی برای من ؛ بخواب

من هم برای تو میمیرم!

هادی قنبر زاده
پس کوچه هایِ شعر

دلم گرفته است




دلم گرفته است
درست مثل لک‌لکی
که بال‌هایش را برای کوچ امتحان می‌کند

گروس عبدالملکیان
بخشی از شعر «کوچ»

من تنها یک لحظه عاشقت شدم



من تنها یک لحظه عاشقت شدم
لحظه ای که از هفته ها گذشت و تمام نشد
همان افسانه ی بانوی سرخ پوش میدان شاهنامه

Sunday, January 12, 2014

تا تو نگاه میکنی



از تو


استعاره ها و کنایه ها کهنه­اند 
وقتی که از تو سخن می­شود گفت
باریکه راه­های تو باریک راه تو 
انگشت پای تو انگشت­های تو،... 
و فقط قلبت را ندیدم 
که گمان می­کنم 
شبیه زورق توقیف شده­یی 
در بندرگاهی ناشناس است
صبحی آفتابی 
و بچه های برهنه­یی که دور و برش تاب می­خورند 
و ترانه­های محلی می­خوانند.

شمس لنگرودی
پنجاه و سه ترانه عاشقانه

هر که


ﺗﺎﺯﮔـﯽ ﻫـﺎ


ﺗﺎﺯﮔـﯽ ﻫـﺎ ﺑـﺎﺩ ﮐـﻪ ﻣـﯽ ﺁﯾـﺪ
ﭘﻨﺠـﺮﻩ ﻫـﺎ ﺭﺍ ﻧﻤـﯽ ﺑﻨـﺪﻡ ...
ﻣـﯽ ﮔﻮﯾـﻢ ﺷـﺎﯾﺪ ﺗــﻮ
ﺩﺭ ﻣﺴــﯿﺮ ﻣﻼﯾـﻢ ﺑــﺎﺩ ﻧﺸـﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷــﯽ ...

سیــد علــــی صالحــــی

آن چشمها


آن چشمها
آن چشمها
نمی گذارند
قلمم
یک شب خواب راحت ببیند...

مریم وزیری

اولین بار


روزی که برای اولین بار
تو را خواهم بوسید
یادت باشد
کار ناتمامی نداشته باشی
یادت باشد
حرفهای آخرت را
به خودت
و همه
گفته باشی
فکر برگشتن
به روزهای قبل از بوسیدنم را
از سرت بیرون کن
تو
در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری
که شباهتی به خیابان های شهر ندارد
با تردید
بی تردید
کم می آوری ...


افشین یداللهی

Thursday, January 9, 2014

با چشمان تو


رسالت من


و رسالت من این خواهد بود 
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جَنگِ خونین به سلامت بگذرانم 
تا در شبی بارانی 
آن ها را 
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم .

حسین پناهی 
شعر بعثت - دفتر دوم

تو فرق داری


دوست داشته شدن



دوست داشته شدن از سوي کسي که دوستش مي داري آن حس و حالتي است که در
واژه ي عام و عادي خوشبختي نمي گنجد

محمود دولت آبادي
سلوک

چنان


Wednesday, January 8, 2014

سالها بعد




سالها بعد،
صدها سال
کسانی
تو را در شعر های من
خواهند یافت
و برای دلتنگی های من
خواهند گریست..!

ماندانا پیرزاده
از پسکوچه های دلتنگی 

عاشقم


کهنه شراب


یه کهنه شرابه که سییی سالشه
به جز من یه میخونه دنبالشه 
رستاک

Monday, January 6, 2014

زندگی


تهرانِ من


تهرانِ من که سال هاست
نقشه هامان را
بر پوستت اجرا میکنیم...
تهران ِ خط خطی
که با هزار برج
تو را بر زمین میخ کرده ایم
و این جاده
قلاده ای ست دور گردنت...
شهر سگی من!
از زیر پوست با تو حرف میزنم...

گروس عبدالملكيان

جز تو


مثل یک پوپک


چه جمع باشکوهی


لبم


در نور شمع


در نور شمع
زن‌تری
در آفتاب صبح که چشم باز می‌کنی
فرشته‌تر
و من
بین این دو زیبایی باشکوه
عاشقانه آونگ شده‌ام

عباس معروفی

گفتی دوستت دارم


Sunday, January 5, 2014

چنان دوستت خواهم داشت



بوی تو



بوی تو
بوی دست های خداست
که گل هایش را کاشته به خانه خود می رود

تو که با منی
صبحانه من لیوانی کهکشان شیری است 
و تکه های تازه رعد و برق در بشقابم برق می زند...

شمس لنگرودی
رسم کردن دست های تو

حضورت




حضورت به هر شکلی
آبادم می‌کند
توانا و دانا به هر زبانی
امشب به پروانه‌های خدا می‌گویم 
که صبح فردا
در سینه‌کش آفتاب
لباس تنت شوند
کنار کنار هم
جای بوسه‌هام

عباس معروفی

Saturday, January 4, 2014

همه راز علاقه



همه راز علاقه
آدمي به آدمي 
همين روياي ساده رفتن 
و بعد بي خبر آمدن 
هميشه او ست 

سيد علي صالحي

They always say time changes


«به خاطرِ توست...»



«به خاطرِ توست...»

اگه دوباره ترانه‌يي از اين قلبِ متروک شنيده مي‌شه؛
اگه مي‌بيني جوانه داده تنِ بلوطِ خشکيده ريشه؛

اگه اسيرِ تالابِ زهرم اما يه‌وقتا خندم مي‌گيره؛
اگه با فکرِ افتادنِ يه گلبرگِ لاله دردم مي‌گيره؛

اگه کتاب و کيف و کلاهم جا مي‌مونه تو تاکسي خالي؛
اين خيره موندن به نقطه‌يي دور، اين بي‌قراري، اين خوش‌خيالي...

به خاطرِ توست، به خاطرِ ما،
به خاطرِ اين دورانِ زيبا...
به خاطرِ اين حسِ دورگه
حس ما شدن بي‌اما، اگه...

اگه هرجا يه آينه مي‌بينم دستي مي‌کشم به روي موهام؛
اگه حتا تو متروي خالي باور ندارم تنهاي تنهام؛

اگه ديدنِ يه تارِ سفيد ميونِ موهام آزارم مي‌ده؛
اگه کنارِ چرکنويسِ اين ترانه دستم يه دل کشيده؛

اگه هميشه واکس خورده کفشام، اگه به خودم اُدکلن زدم،
اگه هميشه نيم ساعت زودتر سرِ قرارم با تو اومدم...

به خاطرِ توست، به خاطرِ ما،
به خاطرِ اين دورانِ زيبا...
به خاطرِ اين حسِ دورگه
حس ما شدن بي‌اما، اگه... 

يغما گلرويي
از مجموعه ترانه‌ي «رانندگي در مستي» / زخمه 2010

Wednesday, January 1, 2014

به اشتیاق تو



در شعله‌های تو گرم می‌شدم
و سرگردانی
آتشگردانی بود
که به اشتیاق تو در دستم می‌چرخید.

شمس لنگرودی
از کتاب «تعادل روز بر انگشتم»

جز روزگار من


جز روزگار من
همه چیز را سفید کرده برف

شمس لنگرودی

ببر اندوه