آدم دوسـت دارد ، چـون دوسـت دارد ؛ هميـن ؛
هيــچ دليلـی بـرای دوســت داشتـن وجـود نـدارد .
پــــائولو كـــوئيلو
ســــالــهاست
انــــســانی به دنــــیا نیـآمده
دنـیـــا دارد از جیـب میخورد . . .
وَ روز به روز . . .
لاغــــــر تـــر مـیشـــــــود . . .!!!
هدا کُجوری
با آدمیان زیستن دشوار است
زیرا خاموش ماندن بسی دشوارتر
نیچه
امشب
درياها سياه اند
باد زمزمه گر سياه است
پرنده و گيلاس ها سياه اند
دل من روشن است
تو خواهي آمد.
شمس لنگرودي
اصلا مهم نيست تو چند ساله باشی،
من همسن و سال ِ تو هستم...
مهم نيست خانهات کجا باشد،
براي يافتنت کافیست چشمهايم را ببندم...
خلاصه بگويم حالا هر قفلی که ميخواهد
به درگاه ِ خانهات باشد،
عشق پيچکي است که ديوار نمی شناسد!!
گروس عبدالملکيان
«هدیه»
دلفینها بیآن که چیزی از ابعادِ اقیانوس بدانند
راه خود را پیدا میکنند؛
زنبورها برای رسیدن به کندو
دست به دامن نقشه نمیشوند،
پنگوئنها بدون قطبنما
راهپیمایی هزار کیلومتریشان را
انجام میدهند
و من چشمبسته حتا پیدایت میکنم
با شامهی زنبوری
که عصارهی هزار گل سرخ را
برای زنبورِ ملکه هدیه میبرد...
یغماگلرویی
از مجموعه شعر «گریههای گربهی خاکستری» / زخمه 2013
خسته ام!
بیا برای من کتاب بخوان
برای من چایی بخور
و کمی برای من ؛ بخواب
من هم برای تو میمیرم!
هادی قنبر زاده
پس کوچه هایِ شعر
دلم گرفته است
درست مثل لکلکی
که بالهایش را برای کوچ امتحان میکند
گروس عبدالملکیان
بخشی از شعر «کوچ»
من تنها یک لحظه عاشقت شدم
لحظه ای که از هفته ها گذشت و تمام نشد
همان افسانه ی بانوی سرخ پوش میدان شاهنامه
استعاره ها و کنایه ها کهنهاند
وقتی که از تو سخن میشود گفت
باریکه راههای تو باریک راه تو
انگشت پای تو انگشتهای تو،...
و فقط قلبت را ندیدم
که گمان میکنم
شبیه زورق توقیف شدهیی
در بندرگاهی ناشناس است
صبحی آفتابی
و بچه های برهنهیی که دور و برش تاب میخورند
و ترانههای محلی میخوانند.
شمس لنگرودی
پنجاه و سه ترانه عاشقانه
ﺗﺎﺯﮔـﯽ ﻫـﺎ ﺑـﺎﺩ ﮐـﻪ ﻣـﯽ ﺁﯾـﺪ
ﭘﻨﺠـﺮﻩ ﻫـﺎ ﺭﺍ ﻧﻤـﯽ ﺑﻨـﺪﻡ ...
ﻣـﯽ ﮔﻮﯾـﻢ ﺷـﺎﯾﺪ ﺗــﻮ
ﺩﺭ ﻣﺴــﯿﺮ ﻣﻼﯾـﻢ ﺑــﺎﺩ ﻧﺸـﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷــﯽ ...
سیــد علــــی صالحــــی
آن چشمها
آن چشمها
نمی گذارند
قلمم
یک شب خواب راحت ببیند...
مریم وزیری
روزی که برای اولین بار
تو را خواهم بوسید
یادت باشد
کار ناتمامی نداشته باشی
یادت باشد
حرفهای آخرت را
به خودت
و همه
گفته باشی
فکر برگشتن
به روزهای قبل از بوسیدنم را
از سرت بیرون کن
تو
در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری
که شباهتی به خیابان های شهر ندارد
با تردید
بی تردید
کم می آوری ...
افشین یداللهی
و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جَنگِ خونین به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم .
حسین پناهی
شعر بعثت - دفتر دوم
دوست داشته شدن از سوي کسي که دوستش مي داري آن حس و حالتي است که در
واژه ي عام و عادي خوشبختي نمي گنجد
محمود دولت آبادي
سلوک
سالها بعد،
صدها سال
کسانی
تو را در شعر های من
خواهند یافت
و برای دلتنگی های من
خواهند گریست..!
ماندانا پیرزاده
از پسکوچه های دلتنگی
یه کهنه شرابه که سییی سالشه
به جز من یه میخونه دنبالشه
رستاک
تهرانِ من که سال هاست
نقشه هامان را
بر پوستت اجرا میکنیم...
تهران ِ خط خطی
که با هزار برج
تو را بر زمین میخ کرده ایم
و این جاده
قلاده ای ست دور گردنت...
شهر سگی من!
از زیر پوست با تو حرف میزنم...
گروس عبدالملكيان
در نور شمع
زنتری
در آفتاب صبح که چشم باز میکنی
فرشتهتر
و من
بین این دو زیبایی باشکوه
عاشقانه آونگ شدهام
عباس معروفی
بوی تو
بوی دست های خداست
که گل هایش را کاشته به خانه خود می رود
تو که با منی
صبحانه من لیوانی کهکشان شیری است
و تکه های تازه رعد و برق در بشقابم برق می زند...
شمس لنگرودی
رسم کردن دست های تو
حضورت به هر شکلی
آبادم میکند
توانا و دانا به هر زبانی
امشب به پروانههای خدا میگویم
که صبح فردا
در سینهکش آفتاب
لباس تنت شوند
کنار کنار هم
جای بوسههام
عباس معروفی
همه راز علاقه
آدمي به آدمي
همين روياي ساده رفتن
و بعد بي خبر آمدن
هميشه او ست
سيد علي صالحي
«به خاطرِ توست...»
اگه دوباره ترانهيي از اين قلبِ متروک شنيده ميشه؛
اگه ميبيني جوانه داده تنِ بلوطِ خشکيده ريشه؛
اگه اسيرِ تالابِ زهرم اما يهوقتا خندم ميگيره؛
اگه با فکرِ افتادنِ يه گلبرگِ لاله دردم ميگيره؛
اگه کتاب و کيف و کلاهم جا ميمونه تو تاکسي خالي؛
اين خيره موندن به نقطهيي دور، اين بيقراري، اين خوشخيالي...
به خاطرِ توست، به خاطرِ ما،
به خاطرِ اين دورانِ زيبا...
به خاطرِ اين حسِ دورگه
حس ما شدن بياما، اگه...
اگه هرجا يه آينه ميبينم دستي ميکشم به روي موهام؛
اگه حتا تو متروي خالي باور ندارم تنهاي تنهام؛
اگه ديدنِ يه تارِ سفيد ميونِ موهام آزارم ميده؛
اگه کنارِ چرکنويسِ اين ترانه دستم يه دل کشيده؛
اگه هميشه واکس خورده کفشام، اگه به خودم اُدکلن زدم،
اگه هميشه نيم ساعت زودتر سرِ قرارم با تو اومدم...
به خاطرِ توست، به خاطرِ ما،
به خاطرِ اين دورانِ زيبا...
به خاطرِ اين حسِ دورگه
حس ما شدن بياما، اگه...
يغما گلرويي
از مجموعه ترانهي «رانندگي در مستي» / زخمه 2010
در شعلههای تو گرم میشدم
و سرگردانی
آتشگردانی بود
که به اشتیاق تو در دستم میچرخید.
شمس لنگرودی
از کتاب «تعادل روز بر انگشتم»
جز روزگار من
همه چیز را سفید کرده برف
شمس لنگرودی