Pages

Saturday, August 23, 2014

دوستت می دارم


دوستت می دارم
ای که بودن ات
مرگ را به تأخیر می اندازد

سابیر هاکا

به ياد داشته باش



من نبايد چيزى باشم که تو مي‌خواهى، من را خودم از خودم ساخته‌ام.
منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است.
تويى که تو از من مي‌سازى آرزوهايت و يا کمبودهايت هستند.
لياقت انسان‌ها کيفيت زندگى را تعيين مي‌کند، نه آرزوهايشان.
و من متعهد نيستم که چيزى باشم که تو مي‌خواهى.
و تو هم مي‌توانى انتخاب کنى که من را مي‌خواهى يا نه.
ولى نمي‌توانى انتخاب کنى که از من چه مي‌خواهى.
مي‌توانى دوستم داشته باشى، همين گونه که هستم و من هم.
مي‌توانى از من متنفر باشى بى‌هيچ دليلى و من هم.
چرا که ما هر دو انسانيم.
اين جهان مملو از انسان‌هاست، پس اين جهان مي‌تواند هر لحظه مالک احساسى جديد باشد.
تو نمي‌توانى برايم به قضاوت بنشينى و حکمي‌صادر کني و من هم.
قضاوت و صدور حکم بر عهده نيروى ماورايى خداوندگار است.
دوستانم مرا همين گونه پيدا مي‌کنند و مي‌ستايند.
حسودان از من متنفرند، ولى باز مي‌ستايند.
دشمنانم کمر به نابوديم بسته‌اند و همچنان مي‌ستايندم.
چرا که من اگر قابل ستايش نباشم نه دوستى خواهم داشت، نه حسودى و نه دشمنى و نه حتي رقيبى.
من قابل ستايشم و تو هم.
يادت باشد اگر چشمت به اين دست نوشته افتاد.
به خاطر بياورى که آن‌هايى که هر روز مي‌بينى و مراوده مي‌کنى ،
همه انسان هستند و داراى خصوصيات يک انسان، با نقابى متفاوت، اما همگى جايزالخطا.
نامت را انسانى باهوش بگذار ، اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى ، و
يادت باشد که اين‌ها رموز بهتر زيستن هستند.

گاندی

مُدل




نقاشان
محتاجِ مُدل‌های برهنه‌اند
برای آفریدنِ پرده‌های درخشان
اما شاعران
به خاطره‌ای،
عطری،
نگاهی قانعند تا بسرایند...
نسیمی که روسری تو را پس می‌زند
می‌تواند 
باعث اتفاق افتادن 
عاشقانه‌ترین شعر جهان شود...

یغماگلرویی

با تو


با تو بودن ، هميشه پرمعناست
بي تو روحم گرفته و تنهاست
با تو يک کاسه آب ، يک درياست
بي تو ، دردم به وسعت صحراست
با تو بودن ، هميشه پرمعناست
با تو آسان هزار کار خطير
با تو ممکن جهاد با تقدير
بي تو با غم برهنه همچون کوير
با تو يک غنچه ، دشتي از گلهاست
با تو بودن هميشه پرمعناست
اي تو ! تعريف ناپذيرترين
بي تو من کوچک و حقير ترين ..

نادرابراهيمي

Tuesday, August 19, 2014

سیمین بهبهانی... بانوی غزل ایران درگذشت


رفت آن سوار کولی با خود تو را نبرده
شب مانده است و با شب تاریکی فشرده
کولی کنار آتش رقص شبانه ات کو؟
شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟
رفت آنکه پیش پایش دریا ستاره کردی
دستان مهربانش یک قطره ناسترده
می رفت گرد راهش از دود آه تیره
نیلو فرانه در باد پیچیده تاب خورده
سودای همرهی را گیسو به باد دادی
رفت آن سوار با خود یک تار مو نبرده

سیمین بهبهانی

Wednesday, August 13, 2014

زندگی


ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽﺍﺕ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ



ﺩﺭﯾﺎ ﺩﺭﯾﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽﺍﺕ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ
ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺳﺖﻫﺎﻡ
ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻮﻫﺎﻡ
ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻨﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭﺧﺖﻫﺎ
ﺗﺎ ﺑﻬﺎﺭ ﺑﯿﺎﯾﺪ.

عباس معروفی

Monday, August 11, 2014

عطر تو


عطر تو در هواست
می آیی?!
یا رفته ای?!

علیرضا روشن

باران


باران
تخت خالی
هوایی دو نفره
و شهری پراز تنهایی
اینجای شعر
یک نفر از بالکن پرید
محمد صابر شریفی

Tuesday, August 5, 2014

شروع واقعه


آدم‌ها



آدم‌ها
وقتی می آيند
موسيقی شان را هم با خودشان می آورند ...
ولی وقتی می روند
با خود نمی برند‌‌ !
آدم‌ها
می آيند
و می روند ،
ولی
در دلتنگی هايمان‌‌ ...
شعرهايمان‌‌ ...
روياهای خيس شبانه‌‌مان ... می مانند‌‌‌ !
جا نگذاريد ! 
هر چه را که روزی می آوريد را با خودتان ببريد‌ !
وقتی که می روید
دیگر
به خواب و خاطره‌‌‌ی آدم برنگرديد ...

هرتا مولر

حال مرا


ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ


ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺳﯿﺪ
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﺎﺭِ ﻧﺎﺗﻤﺎﻣﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ
ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﺁﺧﺮﺕ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ
ﻭ ﻫﻤﻪ
ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﻓﮑﺮِ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ
ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺑﻮﺳﯿﺪﻧﻢ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﺳَﺮَﺕ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﻦ
ﺗﻮ
ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﺑﯽ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻗﺪﻡ ﻣﯽ
ﮔﺬﺍﺭﯼ
ﮐﻪ ﺷﺒﺎﻫﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ
ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺑﺎ ﺗﺮﺩﯾﺪ
ﺑﯽ ﺗﺮﺩﯾﺪ
ﮐﻢ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯼ ...

ﺍﻓﺸﯿﻦ ﯾﺪﺍﻟﻠﻬﯽ

یه شب مهتاب


یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو میبره
کوجه به کوچه
باغ انگوری
باغ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اون جا که شبا
پشت بیشه ها
یه پری میاد
ترسون و لرزون
پاشو میذاره
تو آب چشمه
شونه میکنه
موی پریشون...

شاملو