Pages

Wednesday, February 25, 2015

حرف های ما هنوز ناتمام


تو می آیی


تو می آیی
با دامنی که در طوفان تاثیر می گذارد
و من جوی آبی می شوم
که از کنار تو بگذرم

غلامرضا بروسان

سلاخی می گریست


سلاخی
می گریست
به قناری کوچکی
دل باخته بود

احمد شاملو

مرا


ﺭﺍﺳﺖ ﺍﺳﺖ


ﺭﺍﺳﺖ ﺍﺳﺖ ...
ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﺩﻝ ﻫﺎﯼ ﺣﺴﺎﺱ ﻧﻤﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ ؛
ﺑﯽ ﻫﻨﮕﺎﻡ
ﻧﺎﭘﺪﯾﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ...

ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻣﻠﻮ

یک بوسه


یک بوسه برای بدرقه
دو گام فاصله تا بغض
سیگارم را تو روشن کردی!
دریغا
کودکی با دو چشم درشت
در پی باد
و نان فروشی خسته
در سایه سار پسین پیاده رو.
داس ها در مزرعه می میرند
پدرانمان
در کارخانه های نان.

سید علی صالحی

Monday, February 9, 2015

خدایا


زندگی


زندگی، بدون روزهای سخت نمی شود...
روزهای سخت، همچون برگهای پاییزی شتابان فرو می ریزند،
در زیر پاهای تو، اگر بخواهی...
فراموش نکن !
برگهای پاییزی بی شک در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت 
و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یاد نرفتنی دارند.

نادر ابراهیمی

کاش


کاش می شد
صدای تو را بوسید!

بهرنگ قاسمی

Saturday, February 7, 2015

بخوان‌


بخوان‌ به‌ معراج‌ آغوشت‌ مرا 
که‌ سرزمین‌ این‌ کولی‌ 
از مرز نفس‌های‌ تو آغاز می‌شود !

یغما گلرویی

چشم‌هایت را نبند


تمام راه‌ها را به رویم بسته‌اند
از مژه‌هایت بالا آمده‌ام
چشم‌هایت را نبند .

روجا چمنکار

دیالگهای ماندگار/ بت من


آلفرد: سال ها پیش در برمه بودم... منو دوستام برای یه حکومت محلی کار میکردیم. اونا سعی داشتن با دادن جواهرات به عنوان رشوه وفاداری روسای قبیله رو بخرن اما یک راهزن کاروان هاشون در جنگلی در شمال رانگون غرات میکرد. برای همین مارو فرستادن تا جواهرات رو پیدا کنیم اما طی مدت 6ماه هیچکس رو ندیدیم که با راهزنها معامله کرده باشه. یک روز بچه ای رو دیدم که با یه یاقوت بازی می کرد که اندازه یک نارنگی بود... اون راهزن جواهراتو دور می انداخته
بروس(کریستین بیل): پس چرا اونا رو دزدیده بوده؟
آلفرد: چون فکر میکرد سرگرمی خوبیه, چون بعضی آدما دنبال چیزای منطقی مثل پول نیستن. نمیشه اونارو خرید, بهشون زور گفت, باهاشون منطقی حرف زد یا مذاکره کرد! بعضی آدما فقط میخوان سوختن دنیا رو تماشا کنن
The Dark Knight