Pages

Saturday, May 28, 2011

اگر عمر دوباره داشتم



دان هرالد كاريكاتوريست و طنزنويس آمريكايى در سال 1889 در اينديانا متولد شد و در سال 1966 از جهان رفت. دان هرالد داراى تاليفات زيادى است؛ اما قطعه كوتاهش اگر عمر دوباره داشتم... او را در جهان معروف كرد
بخوانيد:البته آب ريخته را نتوان به كوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوين نشده كه فكرش را منع كرده باشد
اگر عمر دوباره داشتم، مى‌كوشيدم اشتباهات بيشترى مرتكب شوم. همه چيز را آسان مى‌گرفتم. از آنچه در عمرم بودم ابله‌تر مى‌شدم. فقط شمارى اندك از رويدادهاى جهان را جدى مى‌گرفتم. اهميت كمترى به بهداشت مى‌دادم. به مسافرت بيشتر مى‌رفتم. از كوه‌هاى بيشترى بالا مى‌رفتم و در رودخانه‌هاى بيشترى شنا مى‌كردم. بستنى بيشتر مى‌خوردم و اسفناج كمتر. مشكلات واقعى بيشترى مى‌داشتم و مشكلات واهى كمترى. آخر، ببينيد، من از آن آدم‌هايى بوده‌ام كه بسيار مُحتاطانه و خيلى عاقلانه زندگى كرده‌ام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته من هم لحظاتِ سرخوشى داشته‌ام. اما اگر عمر دوباره داشتم از اين لحظاتِ خوشى بيشتر مى‌داشتم. من هرگز جايى بدون يك دَماسنج، يك شيشه داروى قرقره، يك پالتوى بارانى و يك چتر نجات نمى‌روم. اگر عمر دوباره داشتم، سبك‌تر سفر مى‌كردم
اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى‌رفتم و وقتِ خزان ديرتر به اين لذت خاتمه مى‌دادم. از مدرسه بيشتر جيم مى‌شدم. گلوله‌هاى كاغذى بيشترى به معلم‌هايم پرتاب مى‌كردم. سگ‌هاى بيشترى به خانه مى‌آوردم. ديرتر به رختخواب مى‌رفتم و مى‌خوابيدم. بيشتر عاشق مى‌شدم. به ماهيگيرى بيشتر مى‌رفتم. پايكوبى و دست افشانى بيشتر مى‌كردم. سوار چرخ و فلك بيشتر مى‌شدم. به سيرك بيشتر مى‌رفتم در روزگارى كه تقريباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى‌كنند، من بر پا مى‌شدم و به ستايش سهل و آسان‌تر گرفتن اوضاع مى‌پرداختم. زيرا من با ويل دورانت موافقم كه مى‌گويد:شادى از خرد عاقل‌تر است



دان هرالد

Sunday, May 22, 2011

داستانهایی ساده برای ما/سنگ پشت



پشتش سنگين بود و جاده‌هاي دنيا طولاني. مي دانست كه هميشه جز اندكي از بسيار را نخواهد رفت. آهسته آهسته مي ‌خزيد، دشوار و كُند؛ و دورها هميشه دور بودند. سنگ پشت تقديرش را دوست نمي ‌داشت و آن را چون اجباري بر دوش مي كشيد. پرنده اي در آسمان پر زد، سبك بال... ؛ سنگ پشت رو به خدا كرد و گفت: اين عدل نيست، اين عدالت نيست.كاش پُشتم را اين همه سنگين نمي كردي. من هيچ گاه نمي رسم. هيچ گاه. و در لاك‌ سنگي خود خزيد، به نيت نااميدي. خدا سنگ پشت‌ را از روي زمين بلند كرد. زمين را نشانش داد. كُره‌اي كوچك بود.و گفت : نگاه كن، ابتدا و انتها ندارد... هيچ كس نمي رسد. چرا؟چون رسيدني در كار نيست. فقط رفتن است. حتي اگر اندكي. و هر بار كه مي‌روي، رسيده‌اي. و باور كن آنچه بر دوش توست، تنها لاكي سنگي نيست، تو پاره اي از هستي را بر دوش مي كشي؛ پاره اي از مرا. خدا سنگ پشت را بر زمين گذاشت. ديگر نه بارش سنگين بود و نه راه ها چندان دور. سنگ پشت به راه افتاد و گفت: رفتن، حتي اگر اندكي؛ و پاره اي از «او» را با عشق بر دوش كشيد

Wednesday, May 18, 2011

زادروز حکیم عمر خيام نيشابوري / نگاهي به افکار و کارهاي او






يک چند به کودکی به استاد شديم



یک چند ز استادی خود شاد شديم



پايان سخن شنو که ما را چه رسيد



از خاک در آمديم و برباد شديم
مورخان تاريخ عمومي (جهان) با تطبيق تقويمها، هجدم ماه مه سال 1048 ميلادي برابربا بیست وهشتم ارديبهشت را روز تولد حكيم عمر خيام (غياث الدين ابوالفتح عمر ابن ابراهيم نيشابوري) رياضي دان، فيلسوف و اديب بزرگ ايراني نوشته اند كه از دير زمان در وطن ما روز بزرگداشت اين انديشمند ناميده شده و آيين هايي برگزار مي شود. تقويم هجري خورشيدي كه مورد استفاده ما ايرانيان است، ششم مارس 1079 ميلادي (928 سال پيش) توسط حكيم عمر خيام تكميل شد كه به تقويم جلالي معروف گرديده است، زيرا كه در زمان حكومت جلال الدين ملكشاه تنظيم شده بود. اين تقويم دقيق تر از تقويم ميلادي است، زيرا كه عدم دقت آن هر 3770 سال يك روز است و تقويم ميلادي هر3330 سال. عمر خيام كه به نوشته كتب تاريخ عمومي، چهارم دسامبر سال 1131 وفات يافت نه تنها يك رياضي دان و فضا شناس بزرگ بوده است بلكه در فلسفه، پزشكي و شعر نيز شهرت جهاني دارد و رباعيات او در سال 1839 توسط «ادوارد فيتزجرالد» به انگليسي ترجمه شده و انگليسي زبانان از همين طريق با مضامين رباعيات خيام آشنا شده اند. اين رباعيات هنوز هر سال به زبان انگليسي با حاشيه نويسي فيتز جرالد تجديد چاپ مي شود. آثار ديگر خيام از جمله نوروزنامه و رساله در وجود معروفند. وي در طول حيات خود چند سفر تحقيقاتي به اصفهان، سمرقند، بخارا و ري كرده بود. خيام بر خلاف همدوره اش خواجه نظام الملك، به كار ديواني (دولتي) علاقه زياد نداشت، باوجود اين دعوت شاه وقت را براي ساختن رصدخانه ري پذيرفته بود. برخي از روزشمارنگاران فرنگي ولادت وي را 18 مه سال 1044 ميلادي و وفات او را در سال 1124 ذكر كرده اند كه ظاهرا ماخذ آنان تقويم هاي ميلادي قديم بوده است. پاره اي از مورخان خيام را در عين حال يك ناسيوناليست ايراني خوانده اند كه برخي ويژگي هاي ايرانيان از جمله مهربان بودن و مهرباني كردن رابه بهترين صورت توصيف كرده است از جمله درباره جشن مهرگان گفته است: اين ماه را از آن (جهت) «مهرماه» گويند كه مهرباني بود مردمان را بر يكديگر، از هر چه رسيده باشد (داشته باشند)؛ از غله و ميوه نصيب باشد بدهند و بخورند با هم.نام خيام همه جا با نيشابور همراه است. آرامگاه خيام در اين شهر قرار دارد و به همين سبب نيشابور در جهان به شهر «عمر خيام » معروف است. عمر خيام علاقه اي عجيب به زادگاهش، نيشابور، داشت كه يادگار دوران ساسانيان (شاپور يكم) است و يک بار هم براي مدتي كوتاه پايتخت ايران شده بود. اين شهر در رديف بلخ، بخارا، هرات و مرو يکي از پنج شهر بزرگ خراسان بشمار مي رفت و طاهر ذواليمينين در همين شهر حكومت ايران را مستقل از جهان عرب اعلام داشت. 22 نوامبر سال 1267ميلادي (666 هجري قمري) يك زمين لرزه شديد اين شهر تاريخي خراسان را ويران كرد و هزاران تن را مقتول و مجروح ساخت. نيشابور سه سال بعد به هزينه دولت وقت تجديد بنا شد



باتشکر فراوان از استاد بزرگ دکتر نوشیروان کیهانی زاده

Saturday, May 14, 2011

داستانهایی ساده برای ما/قدر زر زرگر شناسد؛ قدر گوهر، گوهري



مرد جواني به نزد ذوالنون مصري آمد و شروع كرد به بدگويي از صوفيان
ذوالنون انگشتري را از انگشتش بيرون آورد و به مرد داد و گفت : اين انگشتر را به بازار دست فروشان ببر و ببين قيمت آن چقدر است؟
مرد انگشتر را به بازار دستفروشان برد ولي هيچ كس حاضر نشد بيشتر از يك سكه نقره براي آن بپردازد.مرد دوباره نزد ذوالنون آمد و جريان را براي او تعريف كرد
ذوالنون در جواب به مرد گفت: حالا انگشتر را به بازار جواهر فروشان ببر و ببين آنجا قيمت آن چقدر است ؟در بازار جواهر فروشان انگشتر را به قيمت هزار سكه طلا مي خريدند.مرد شگفت زده نزد ذوالنون بازگشت و او را از قيمت پيشنهادي بازار جواهرفروشان مطلع ساخت.پس ذوالنون به او گفت: دانش و اطلاعات تو از صوفيان به اندازه اطلاعات فروشندگان بازار دست فروشان از اين انگشتر جواهر است

Monday, May 9, 2011

داستانهایی ساده برای ما/شک



هیزم شکن صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده. شک کرد که همسايه اش آن را دزديده باشد براي همين تمام روز او را زير نظر گرفت. متوجه شد همسايه اش در دزدي مهارت دارد مثل يک دزد راه مي رود مثل دزدي که مي خواهد چيزي را پنهان کند پچ پچ ميکند ... آن قدر از شکش مطمئن شد که تصميم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضي برود ! اما همين که وارد خانه شد تبرش را پيدا کرد !!! زنش آن را جابه جا کرده بود...مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه را زير نظر گرفت : و دريافت که او مثل يک آدم شريف راه مي رود حرف مي زند و رفتار مي کند

Sunday, May 8, 2011

کوتاه ولی عمیق



وقتي داري بالا ميري مهربان باش و فروتن، چون وقتي که داري سقوط ميکني از کنار همين آدمها رد ميشي