Pages

Saturday, July 10, 2010

داستانهایی ساده برای ما/ چهار شمع

رسم است که در ايام کريسمس و در واقع آخرين ماه از سال ميلادي چهار شمع روشن مينمايند، هر شمع يک هفته ميسوزد و به اين ترتيب تا پايان ماه هر چهار شمع ميسوزند، شمعها نيز براي خود داستاني دارند. اميدواريم با خواندن اين داستان اميد در قلبتان ريشه دواند.شمع ها به آرامي مي سوختند، فضا به قدري آرام بود که مي توانستي صحبتهاي آن ها را بشنوي
اولي گفت: من صلح هستم! با وجود اين هيچ کس نمي تواند مرا براي هميشه روشن نگه دارد.فکر ميکنم به زودي از بين خواهم رفت
سپس شعله اش به سرعت کم شد و از بين رفت
دومي گفت: من ايمان هستم! با اين وجود من هم ناچارا مدتي زيادي روشن نمي مانم، و معلوم نيست تا چه زماني زنده باشم، وقتي صحبتش تمام شد نسيم ملايمي بر آن وزيد و شعله اش را خاموش کرد
شمع سوم گفت: من عشق هستم! ولي آنقدر قدرت ندارم که روشن بمانم. مردم مرا کنار مي گذارند و اهميت مرا درک نمي کنند، آنها حتي عشق ورزيدن به نزديکترين کسانشان را هم فراموش مي کنند و کمي بعد او هم خاموش شد
ناگهان ... پسري وارد اتاق شد و شمع هاي خاموش را ديد و گفت: چرا خاموش شده ايد؟قرار بود شما تا ابد بمانيد و با گفتن اين جمله شروع کرد به گريه کردن
سپس شمع چهارم گفت: نترس تا زماني که من روشن هستم ميتوانيم شمع هاي ديگر را دوباره روشن کنيم.من اميد هستم
کودک با چشمهاي درخشان شمع اميد را برداشت و شمع هاي ديگر را روشن کرد
چه خوب است که شعله اميد هرگز در زندگيتان خاموش نشود. چراکه هر يک از ما
مي توانيم اميد، ايمان، صلح و عشق را حفظ و نگهداري کنيم

No comments:

Post a Comment