Pages

Tuesday, February 22, 2011

داستانهایی ساده برای ما/چشم به راه

يادش آمد که چقدر دوست داشت فرزندشان پسر باشد
.درب اتاق عمل باز شد. پرستار بود
مژده بدهيد : يک پسر کاکل زري
حالا هم در بيمارستان بود. در باز شد. پسرم اومده؟
نه ، داداش نيست ، پرستاره

No comments:

Post a Comment