این برگهای زرد
به خاطر پاییز نیست
که از شاخه میافتند
قرار است تو از این کوچه بگذری
و آنها پیشی میگیرند از یکدیگر
برای فرش کردنِ مسیرت.
گنجشکها
از روی عادت نمیخوانند سرودی دستهجمعی را تمرین میکنند
برای خوشآمد گفتن به تو.
باران برای تو میبارد
و رنگینکمان
ـ ایستاده بر پنجهی پاهایش ـ
سرک کشیده از پسِ کوه
تا رسیدن تو را تماشا کند.
نسیم هم مُدام میرود و بازمیگردد با رؤیای گذر از درزِ روسری
و دزدیدن عطرِ موهایت.
زمین و عقربهی ساعتها
برای تو میگردند
و من
به دورِ تو
یغماگلرویی
عالی بود
ReplyDelete