Pages

Monday, August 3, 2009

داستانهاي ساده براي/راززندگي


در افسانه ها آمده روزي كه خداوند جهان را آفريد ، فرشتگانش را فراخواند و از آنها خواست تا براي پنهان كردن راز زندگي پيشنهاد بدهند يكي از فرشتگان گفت : خداوندا آنرا در زير زمين مدفون كن .فرشته ديگري گفت : راز زندگي را در كوهها قرار بده ديگري گفت آنرا در زير درياها قرار بده .ولي خداوند فرمود : اگر من بخواهم به

گفته هاي شما عمل كنم فقط تعداد كمي از بندگانم قادر خواهند بود آنرا بيابند . در حاليكه من مي خواهم راز زندگي در دسترس همه بندگانم باشد
در اين هنگام يكي از فرشتگان گفت : خداي مهربان راز زندگي را در قلب بندگانت قرار بده . زيرا هيچكس به اين فكر نمي افتد كه براي پيدا كردن آن بايد به قلب و درون خودش نگاه كند
و خداوند اين فكر را پسنديد

No comments:

Post a Comment