Pages

Saturday, November 20, 2010

داستانهایی ساده برای ما/پیرمرد و پسرک واکسی

پیرمرد هر بار که می خواست اجرت پسرک واکسی کر و لال را بدهد، جمله ای را برای خنداندن او بر روی اسکناس می نوشت. این بار هم همین کار را کرد.پسرک با اشتیاق پول را گرفت و جمله ای را که پیرمرد نوشته بود، خواند.روی اسکناس نوشته شده بود: وقتی خیلی پولدار شدی به پشت این اسکناس نگاه کن.پسر با تعجب و کنجکاوی اسکناس را برگرداند تا به پشت آن نگاه کند. پشت اسکناس نوشته شده بود: کلک، تو که هنوز پولدار نشدی!پسرک خندید با صدای بلند؛ هرچند صدای خنده خود را نمی شنید

1 comment:

  1. نرگس-آمستردامNovember 21, 2010 at 12:42 AM

    داستانت با اینکه کوتاه بود ولی مثل همیشه تا اعماق وجودم رخنه کرد!بازم چشمام تر شد و دلم لرزید متشکرم نویسنده بزرگ وبی ادعای من

    ReplyDelete