
هیزم شکن صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده. شک کرد که همسايه اش آن را دزديده باشد براي همين تمام روز او را زير نظر گرفت. متوجه شد همسايه اش در دزدي مهارت دارد مثل يک دزد راه مي رود مثل دزدي که مي خواهد چيزي را پنهان کند پچ پچ ميکند ... آن قدر از شکش مطمئن شد که تصميم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضي برود ! اما همين که وارد خانه شد تبرش را پيدا کرد !!! زنش آن را جابه جا کرده بود...مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه را زير نظر گرفت : و دريافت که او مثل يک آدم شريف راه مي رود حرف مي زند و رفتار مي کند
No comments:
Post a Comment