Pages

Tuesday, November 19, 2013

مثل ساعت شنی



مثل همین ساعت شنی
از تو پر می‌شوم
مدام سرازیر در خیال تو
منتظرت آمدنت
همراه عقربه‌ها
نفس نفس می‌زنم همه‌ی راه
دست‌های من
همیشه و هنوز
بوی تنت را داغدار است
نارنجی!
دستم را به صورتم می‌کشم
تب‌زده در عصر یخبندان نبودنت
راه می‌افتم
به جایی که خیال می‌کنم هستی
بلوره‌های یخ سیم می‌کشند در گوش یکدیگر
و من تب‌زده در خواب تو سرگردان
از تو پر می‌شوم
و باز دنبالت می‌گردم 
برمی‌گردم.


عباس معروفی

No comments:

Post a Comment