Pages

Thursday, February 20, 2014

حالا که تو رفته یی


حالا که تو رفته یی می فهمم
دست های تو بود
که به نان طعم می داد
پنیر را به سفیدی برف می کرد
و روز می آمد و سر راهش با ما می نشست.
حالا که تو رفته یی
و ملال غروبی نان را قاچ می کند
و برگ درختان
به بهانۀ پاییز
ناپدید می شوند.

شمس لنگرودی
و عجیب که شمس ام می خوانند

No comments:

Post a Comment