Pages

Wednesday, October 21, 2009

من هدايتم! نورم! بشارتم


مي‌گفت: من هدايتم! نورم! بشارتم! نمي‌خواهي مرا بخواني؟ و من گيج و منگ نگاهش مي‌كردم: هدايت؟ نور؟ مي‌گفت: براي مؤمنين شفا و رحمت هستم اگر مرا بخوانند! شفا؟رحمت؟ مي‌گفت: راهي كه من نشانتان مي دهم رَد خور ندارد! شماها در اين گردنه‌هاي دنيا راه را گم مي‌كنيد، راهنما نمي‌خواهيد؟مي‌گفت: آمده‌ام حقيقتِ ناب را يادتان بياورم، شماها خيلي فراموش‌كاريد. و من هر چه فكر مي‌كردم چيزي يادم نمي‌آمد! مي‌گفت: من فرقان هستم، مي‌توانم حق و ناحق را نشانتان بدهم. مي‌گفت: نصيحت‌هاي من را گوش كنيد. و من سركش بودم و از همان اوّلش هم از نصيحت و موعظه و اين طور حرفها بدم مي‌آمد. مي‌گفت: هر قدر دوست داري، هرقدر مي‌تواني از من بخوان! و من لج كرده باشم انگار، همان قدر كه مي‌توانستم هم نمي‌خواندم! مي‌گفت: چرا به نوشته‌هاي من فكر نمي‌كنيد؟ مگر روي درِ دلهاي‌تان قفل خورده است؟ و من قفل درِ دلم را نگاه مي‌كردم و وحشت مي‌كردم

1 comment:

  1. مهرداد از انجمن ايرانيانيان دانماركOctober 21, 2009 at 4:23 PM

    آقا مطالبت بي نظيرن من همه بلاگاتو از چند سال پيش تا الان واسه خودم ذخيره كردم. من اينجا تو استكهلم هر روز چشم انتظار مطالبه جديدتم با اجازت ما مطالبتو باذكره لينكت و اسمت مي ذاريم تو ماه نامه ايران زمين واسه ايرانيهاي اينجا ماايرانيها واقعا به اينكه تو هم وطنموني افخارميكنيم .افتخار ميكنيم به آترودي كه هنوز حافظه فرهنگ و انديشه ايرانيه آترودي كه با
    نوشته هاش خون تورگ آدم به جوش مياره چشم آدم و باز ميكنه واشك به ديدههامون مياره .پاينده باش آترود نگهبانه سرزمين پاكه ايران

    ReplyDelete