Pages

Wednesday, September 8, 2010

داستانهایی ساده برای ما/پژواک کردار ما

مردي از يکي از دره هاي پيرنه در فرانسه مي گذشت ، که به چوپان پيري برخورد
غذايش را با او تقسيم کرد و مدت درازي درباره ي زندگي صحبت کردند
بعد صحبت به وجود خدا رسيد
مرد گفت : اگر به خدا اعتقاد داشته باشم بايد قبول کنم که آزاد نيستم و مسوول هيچ کدام از اعمالم نيستم . زيرا مردم مي گويند که او قادر مطلق است و اکنون و گذشته و آينده را مي شناسد
چوپان ناگهان و بي مقدمه زير آواز زد و پژواک آوازش دره را آکند
بعد ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن به همه چيز و همه کسي
صداي فريادهاي چوپان نيز در کوهها پيچيد و به سوي آن دو بازگشت
سپس چوپان گفت : زندگي همين دره است ، آن کوهها ، آگاهي پروردگارند ؛ و آواي انسان ، سرنوشت اوآزاديم آواز بخوانيم يا ناسزا بگوئيم ، اما هر کاري که مي کنيم به درگاه او مي رسد و به همان شکل به سوي ما باز مي گردد
خداوند پژواک کردار ماست
پائولو کوئيلو

2 comments:

  1. حسام از انجمن ايرانيانيان دانمارکSeptember 8, 2010 at 11:00 AM

    آقا کارت خیلی درسته من با این مطالبت واقعا زندگی میکنم

    ReplyDelete
  2. تو گل واژه عشقیو بس...!؟

    ReplyDelete