Pages

Monday, September 3, 2012

داستانهایی ساده برای ما/ آرامش




يه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازي ميکردن. پسر کوچولو يه سري تيله داشت و دختر کوچولو چندتايي شيريني با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تيله هامو بهت ميدم؛ تو همه شيريني هاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد. 
پسر کوچولو بزرگترين و قشنگترين تيله رو يواشکي واسه خودش گذاشت کنار و بقيه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوري که قول داده بود تمام شيري...ني هاشو به پسرک داد.
همون شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابيد و خوابش برد. ولي پسر کوچولو نمي تونست بخوابه چون به اين فکر مي کرد که همونطوري که خودش بهترين تيله اشو يواشکي پنهان کرده شايد دختر کوچولو هم مثل اون يه خورده از شيريني هاشو قايم کرده و همه شيريني ها رو بهش نداده

پائولو کوئيلو

No comments:

Post a Comment